دیدن هزار و سیصد و نود و چهارمین بهار به تاریخ خورشیدی هم قسمت ما شد.
تبریک و شادباش گفتن که کلیشه ای شده از بس بدون احساس و نیت های خالص گفته شده.
امیدوارم به یاد تمام کسانی که دیدن این بهار قسمتشون نبوده باشیم و بدونیم که این فرصت اگر به ما داده شده نباید به بیهودگی از بین برد.
ایام به کام و کامتان شیرین
سکوت سرشار از نا گفته هاست!
بشینی تو خونه که چی بشه؟!
وقتی برنامه ای که دوس داری اتفاق نمی افته و بعد تو اتاقت ساعتهایی رو سپری کردی سوالی که از اول دنبالته پررنگ تر می شه.
سریعتر برنامه ای باید ریخت تا خارج شد از این فضای کسل آور.
حتی چایی تو چیتگر.
پاییز تهران هم رسید.
هوای سرد صبح ها و ژاکت پوشیدن حتی اگر برای چندساعت کوتاه باشه احساس خوبی رو برای آدم بهمراه داره و انتظار بارونهای پاییزی تهران قشنگه.
پاییز بر همه مبارک
خستگی حس غالب روزهای یکماه اخیرم شده!
سمیرای عزیز از کنارمون رفت.
هنوز باورش برام سخته. هنوز نمی تونم درک کنم که اینقدر زود!
هرچند یکسال با سختی و درد سپری کردی و ما درکی نداریم از این اتفاق، هرچند با نگاهی دیگر راحت شدنت از درد و بیماری سخت می تونه رضایتی نسبی برامون بیاره اما درد و غم دوریت سخت و باورنکردنیه.
دلتنگت خواهم بود.
دلتنگی و خاطراتت سهم ما از بودن کوتاه مدتت شد!!!!
آرامشت آرزومه همیشه خندان
خدمت خدمته. چه تهران باشی چه لب مرز. فرقی نداره وقتی لباس نظامی تنت کردی کلا انگار مفهوم برزخ رو میفهمی. تازه حتی اگر ازاد هم باشی و به اصطلاح خدمتت هتل باشه باز هم همین که زمانی از ساعات روزانه خودت رو به مدت طولانی در اختیار نداری و نمیتونی برنامه ای براش داشته باشی باز هم برزخه. خیلی سعی کردم این اتفاق برام نیفته اما اتفاقهایی که برای کار و برنامه های مختلف کاری من پیش امد داشت فهمیدم بهترین گزینه در یک کلام "شل کردن است"!
تاریخ ترخیص من همزمان شده بود با عید مبعث. دوره پیغمبر که خدمت اجباری نبود. حالا خود ایشون سربازها رو دوس داره یا اینکه به فال نیک بگیرم به شخصی گری مبعوث شدم یا هر کوفت دیگه ای مهم اینه که بالاخره تمام شد این دوره.
امروز بالاخره برگه رهایی (اصطلاح متداول در سیستم نظامی) دریافت شد و من رها شدم گویا!!! (به اصطلاحشون).
خاطراتی بود.
شروع استرس های واقعی زندگی!!!!!