دلم میخواد بزنم بیرون و با ماشین برم بام، دربند یا شایدم پارک جمشیدیه!
حتی میشه رفت تو بلوار کشاورز راه رفت. ای کاش لویزان یا چیتگر هم بعد از 12 باز بودن. ای کاش!!!
دلم میخواس زیر این بارون اینقدر راه برم و راه برم که از بی حس شدن ماهیچه هام بفهمم وقته رفتنه نه از سیر شدن تنفس این هوا یا خیس شدن یا ارضاء این حس.
تو راه برگشت هم می شد برم کله پاچه بخورم بعد از مدتها و بیام خونه. در رو ببندم و برم زیر پتو !
دوس دارم برم و وقتی برگشتم خونه از سردرد تا چند ساعت بیهوش بشم. اصلا هم مهم نیس واسم که عوارض این سردردِ کِی تموم میشه. اصلا و ابدا مهم نیس!
آخه این بارونه رو دوس دارم. این بارونه همونیه که مدتهاس منتظرشم. مدت هاس.
بارون ها هم شخصیت دارن، همه شبیه هم نیستن. این بارونه با من جور در میاد. دوس دارم عشق بازی با اینو. دوس دارم تو وجودم داد بزنه، تنهاییه بیدارشه و بشکنه و بریزه بیرون. دوس دارم بلرزم و دستی نباشه بگیرتم و حسی نباشه که بدزدتم. دوس دارم اون لحظه رو! میخوامش الان!
ای کاش.
ای کاش می رسیدم به اون لحظه. معلوم نیس تا کی این بارونه میخواد بمونه تهران. امشب خوبه واسه باهاش بودن!
دوس دارم، دلم می خواد اما ...
صدای ریز و درشتِ بارونه می یاد. پنجره اتاقم تا ته بازه!
صدای ریز و درشتِ بارونه می یاد، صدای نبض ساعتم و صدای نبض خودم. اینقدر که تعداد نبضش زیاد شده داره در میاد از بدنم. فک میکنم بابت موضوعی داره موجودیتش رو به بارون و شماته ساعت به رخ میکشه!
انگار که میخواد بگه هنوزم سرپاس و ...
-بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد ...
حس جالبیه
و البته قابل درک برای من
مخصوصا اگه این حس یه حسی مث حس شبونه رو هم بهش اضافه کنی
شبانگاهان زیر باران چی میشه
تا حالا شده زیر بارون اونقدر خیس بشی که فکر کنی آب همه ی وجودتو داره غرق میکنه ولی این غرق شدن نوعی نجات از خود باشه؟؟؟
آره. و اتفاقا توضیح دادم که دوس دارم زیر بارون اینقدر راه برم که بی حس بشم.
این دقیقا همین حس شما هس.