نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

مردشور اخلاق ایرانیزه رو ببرن


متاسفانه برخی اوقات به این نتیجه میرسم که ما ایرانیزه اخلاقی افتضاحی داریم.

با ادبیات مناسب، با برخورد منطقی بابت موضوعی بین دو فرد جوان، با شرح زیان و ضرر و راه طی شده در رابطه از هر نوعی(رابطه عشقی مطرح نیست)، و زنجیره های مناسب برای روشن شدن تصمیم صحیح بین طرفین، ... باز هم در اکثر مواقع حاشیه ها ایجادشده و پیاده روی بر روی اعصاب آغاز می شود.

شاید خیلی از آدمهای اطراف که در چنین مواقعی با بی احترامی به طرف مقابل، زیر سئوال بردن اخلاق و روابط اجتماعی و هر چیزی تنها به فکر آرامش شخصیشون هستند درست عمل میکنند.

چه زمانی میخواهیم به فرهنگ مکالمه ی بدونِ تفسیرِ کلام در روابط اجتماعیمون دست پیدا کنیم؟ نمیدونم!!!!!!

آقایون، خانوم ها؛

لطفا درک کنیم که هر فردی میتونه حرفش رو بزنه و نیازی نداره تفسیر به هزار و یک دلیل برای توجیه افکار آنچنانی خودتون کنین ! 

شاید در روابط عاطفی چنین مشکلاتی بوجود بیاد اما در روابط اجتماعی درک کنید و شخصیت و احترام برای تفکر خودتون رو حفظ کنین!



+: چند روزه صبح ها یکی از دوستان قدیمی که طی اتفاقی متوجه شدم باید ارتباطمون قطع بشه و ادامه هر نوع ارتباطی اشتباه محض هست برای من و برای اون، با اس.ام.اس هایی که ارسال میکنه دیوونم داره میکنه. هر روز صبح طوری اس.ام.اس ارسال میکنه که واقعا میتونم بگم بدترین شکل ممکن هست برای خراب شدن حالم. انگار که من مقابلش باشم و داریم مکالمه میکنیم!!! هیچ پاسخی هم دریافت نکرده و میدونه که دریافت نمیکنه اما درک کردن انگیزه این عملش برام میسّر نیست. موضوع مهم اینه که در زمانی این آدم برای من ارزش زیادی داشت و نمیخوام تا اونجایی که میتونم بی احترامی ای اتفاق بیفته اما با این اعمالش بیشتر رو مخمه و به طرز جنون آمیزی احس به تخلیه آنی خودم با بدترین نوع برخورد در مقابلش بهم دست میده و نمیخوام این اتفاق بیفته.

دو روز اول اس.ام.اس هاش رو خوندم اما دیگه نتونستم تحمل کنم. هر روز که بیدار میشم بدون خوندن، 5 تا اس.ام.اس پاک میکنم که فک میکنم هر کدومشون بنابرشناختی که دارم از طرف، بالای 2 صفحه بایدباشه. انرژی بدی بهم میده ویبره اول صبح گوشیم تو این چندروز. باید طوری با این موضوع برخورد کنم که حل بشه. شِــــــــــــــــــــــــــــت!

حسرت آنی


شب،

تاریکی نیمه مطلق در ساحل خزر،

صدای امواج آرام خزر،

بوی نم،

بوی آبِ راکدِ رودخونه،

مهتاب نیمه ابری،

صندلی فر رفته تو شن،

لمس شنهای ساحل،

و ...


شبهای شمالم آرزوست!

چرا فکر میکنین من آدم خاصی هستم؟!

لعنتی ها!

بفهمین، درک کنین!


من هم حق دارم انتظار داشته باشم یکیتون سراغم رو بگیره؛ یکیتون دردم رو از تو دلم در بیاره با اینکه خودم نخوام حرفی بزنم؛ یکیتون بیاد سمتم و رفاقت کنه!

خسته شدم از اینکه برای همتون بودم و برای من حتی یکیتون نقش من رو بازی نکرد.

نیومد ببرتم بیرون.

نیومد گیر بده بهم  و حرفم رو از دلم در بیاره.

نیومد که ته دلم رو از گله ها و دردها خالی کنه.

نیومد تا رفاقت کنه.

نیومد تا محبت کنه.

نیومد تا نوازش کنه.

نیومد که تکیه گاهم بشه تا شاید، شاید بغضم بترکه و شاید دست از سرم بردارن این بغضها!

نیومد تا بگه چه مرگمه و من انکار کنم و اون اصرار و مچم رو بگیره و حرفم رو بشنوه!

حتی یکنفرتون!

حتی یک مرد هم نیاز داره به اینها! همونطور که برای همتون بودم تو دوره های مختلف زندگیتون.

مونث و مذکرتون رو میگم.


هروقتم اومدین، بلد نبودین و  زود گذاشتین رفتین و فک کردین وظیفتون در همین حد بود و عذاب وجدانتون آروم شد و اسم خودتون رو گذاشتین رفیق و پیش خودتون گفتین رفاقت کردیم در حقش!!!!

نیومدین واسه من!

اما یادتون هست که من واسه همتون گذاشتم.

کنار همتون بودم و سعی کردم باشم.


درد دارم درد!

لعنتی ها!



برزخ خدمت

باید اعتراف کنم که تمام این مدت علاف شدنم بابت انجام شدن کارهای مقدماتی خدمت مقدس، مثل عالم برزخ شده واسم. خیلی خیلی بی حوصله و بی اخلاقم کرده. چندتا از بهترین دوستان صمیمیم رو از خودم رنجوندم گویا. واینقدر افسرده شدم که حتی روی حرف زدن باهاشون رو هم ندارم و از دلشون نمیتونم دربیارم ناراحتی و کدورت رو!!اگه همینطوری پیش بره فک کنم بعد ازدوره آموزشی به روانشناس نیاز پیدا میکنم بابت مشاوره  و اومدن از این وضعیت سردرگمی و ...

داغونما، له له!


هر از گاهی خوبم و هر از گاهی یه تپه ...!
تو یه ماه اخیر تمام آخر هفته ها رو به یک دلیل متفاوت از هفته گذشتش باید بابا و مامان رو میبردم شمال. بعد از تصادف بهمن ماه بابا، سعی میکنم کمتر اجازه بدم تو جاده رانندگی کنه تا وقتی خودمم هستم. الانم که بیکارم، پس مامان و بابا هم خدا خیرشون بده کم نمیزارن و هر هفته برنامه ریزی میکنن واسه بنده!!!
هوایی شدم به شدت. دوباره مست موندن تو شمال شدم. دوباره خمار شب بیداریهای لب دریا شدم و ....!  

زده به سرم از اول خرداد یه ماهی برم دزفول تو شرایط سخت زندگی کنم ، همه شرایط رو هم جور کردم اما هنوز این تکلیف خدمت لعنتی مشخص نشده تا بدونم چیکاره ام!

پاراف: این هفته اعتماد به نفس زیر خط فقر هست!


تو مپندار که خاموشیِ من،

هست برهانِ فراموشیِ من...


- حمید مصدق -


برای فردی بعداز مدتها


خوب،باید اعتراف کنم با تمام حس های سردی که دانسته یا ندانسته در من ایجاد کرد، به همراه برخی از خصوصیات و اخلاقی که از خودش نشون داد و کمی من رو دور کرد (عمدا یا سهوا)، از اول دیدنش و آشنایی با اون نامش را باید "لعنتی" میذاشتم .

چون به طرز اغراق آمیزی در احساسات از اون غرق میشدم و میشم.

به طرز اغراق آمیزی دلتنگشم.

به طرز اغراق آمیزی سردم میکرد.

به طرز اغراق آمیزی سعی داشتم خودم رو در آغوشش رها کنم 

و ...

بعد از این مدتی که اصلا از خودم راضی نیستم (چون به صدای قلبم گوش ندادم و خواستم چیزی بشم که در این رابطه از من میخواست به زبان)، بیصبرانه منتظر شنیدن صداش، دیدن چهره و جسمش و ...

اوایل خیلی جلوی خودم ایستادم تا تمام دلخوری هایی که ایجاد کرده بود رو بازگو نکنم مثل تلی از خاک، اما با خودم وقتی فکر گفتنشون رو میکردم و تصور زدن اون حرفها و مصداق ها رو کمی دلم آروم میشد و کمی دلم آزرده میشد.

الان میگم که در طول این مدت خیلی فکر کردم و لمس کردم که وجودش با کاستی هایی که شاید به عمد از خودش نشون میداد و شاید هم واقعیتش بود به نوعی مثبت بود برای روحم و اعتراف میکنم به اینکه باز هم مثل روزهای اول خوب است و دوستش دارم.

اعتراف میکنم به اینکه حتی اگر با شنیدن حرفهایی که بهش در این هفته خواهم زد تصمیمی برای با هم بودن نداشته باشه باز هم دوستش دارم و دوستش دارم و احترامی کماکان سابق دارد. اعتراف میکنم که از نبودش ناراحت میشم و میخوام که باشه.

و اعتراف های دیگه ای که خودش خواهد دانست.

منهم کاستی های زیادی دارم. امیدوارم  حرفهایم آزرده اش نکند چون به هر حال خواهم زد.

4ماه سخت و مسخره در نبودش کنارم حس شد کاملا و مشخصا بود و نبودش خیلی خیلی متفاوت و خاص است و بودش را ترجیح میدهم. این بار تعریف مشخصی از با هم بودن باید ارائه کنیم هر دو. تعریفی که از ابتدا باید بدانیم و دوپهلو نباید ارتباطی را ادامه دهیم.

باز هم لذت خواندن از سید حسن حسینی

من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟

سید حسن حسینی


*: کلا هر بار که از سید حسن حسینی خوندن لذتی عالی روتجربه کردم . چه اولین بار در 7سال قبل و چه الان بعد از این مدت خواندن ازش.