نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

ساده و پر انرژی


یه ناهار خوب در کنار یه آدم خـــــــوب دیروز برام اتفاق افتاد!
:)

دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه



با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"


-حامد عسکری-

از سیاست در رابطه بیزارم.

به اعتقاد من، آدمی در زندگی با تنها کسی که می تواند صادقانه حرف بزند و خودش را شرح دهد طرف مقابلش در زندگی شخصی هست. هر چند در حال حاضر عُرف جامعه چیزی غیر از این را به رسمیت می شناسد.

چون بسیاری از صداقت در رابطه شان (در مقابل طرف مقابل زندگیشان) نتیجه خوبی ندیده اند و به اصطلاح صداقت برخی از موضوعات را به هم ریخته برایشان. اما باید صداقت داشت. اینکه جنبه برخوردی طرف مقابلم در زندگی چه اندازه است نباید مقابل صادق بودنم بایستد و باید کاری کرد که طرف مقابل درک کند و به برخورد مناسب از صداقت برسد.

این اعتقاد من تنها در مقابل همسرم تعریف می شود. در مقابل دیگران صادقم در موارد اجتماعی و با شناخت طرفم صداقت بیشتری خرج خواهم کرد. زیرا که سخنی است که قبولش دارم :
« شادروان دکتر علی شریعتی: در مقابل صداقت، سیاست کردن همان خیانت است و در مقابل سیاست، صداقت کردن همان حماقت است. »

اما نزدیکتر از همسرم در زندگی کسی نخواهد بود و چطور با او سیاست کنم؟!
خسته می شم از دیدن این همه سیاست زدگی در زندگی شخصی اجتماع به اصطلاح با فرهنگمون.

من صادق خواهم بود با همسرم از بدو آشنایی تا به لحظه مرگ. حتی اگر از من دور شود باید بداند که حقیقتم چیست. 


لذتِ سازندگیِ تو!


زیبایی ات

مرا به آغوش بغض های تنهایی ام می رساند!
و نگاه تو 

سر منشاء تمام طوفان هایِ خاکسترِ درونِ من شد.

کمی درک کن

سکوتی را که تو از آن بیزار می شدی!


سالها بود کسی خانه تکانی ای در این دل ویرانه نکرده بود.

عادت تنهایی را تو بر هم می زدی 

و این لذتِ غریبی بود برای من!


-7 اسفند 90-

تو مرا بشناس


اگر نام مرا با الماس بنویسند
یا ننویسند، چه تفاوت؟
تو مرا بشناس
تو مرا بخوان
تو مرا دریاب.

-نادر ابراهیمی-