پباده روی تو بارون.
شعر خوب حس بسیارخوبی به من می ده. (ترانه خوب هم همینطور)
نکته مهمش اینه که بین این دو موقعیت که کسی درکنارم باشه تا برای اون بخونم یا اینکه تو خلوت تنهاییم بخونم هنوز هیچ کدوم هایلات نشده .
*: 4 ماه بیشتر شده که شعرخوب جدید نخوندم و در واقع فرصتی برای خلوتی به این شکل نداشتم. به لطف محمد سه ترانه خوب و خوب و بازهم خوب از "روزبه بمانی" باصدای "احسان خواجه امیری" گوش دادم. {پیشنهاد میکنم آلبوم "عاشقانه ها" رو حتما بخرید و با دقت به ترانه هاش گوش کنین.}
*: این که نوشتم نه اینکه بخوام فانتزی ای از جوّ شعردوستی و سیبیل ادبی و هنری و اینا نشون بدم، نه! من حتی تو اتوبوس و پادگان و سر کارم هم اگر لازم داشته باشم شعر خوب می خونم.
یکی از لذت های بزرگ من نوستالوژی های رنگیمه. بعضی اوقات این نوستالوژی ها به صورت تجدید خاطره و به صورت انفرادی (اکثرا با تصمیم قبلی و برنامه ریزی خودم) اتفاق می افته و بعضی اوقات هم مکان و شرایط فقط نوستالوژی هست و اتفاق دیگه ای و با آدمهای دیگه ای اتفاق می افته (یا با آگاهی قبلی و یا بدون آگاهی تو شرایط نوستالوژیش قرا میگیرم).
به هر حال حس های خوبی پیدا می شه.
دوست داشتم الان بچه داشتم.
دختر شیرینتره.
دستاشو میگرفتم میبردمش پارک.
خسته از کار که برمیگشتم واسه دیدنش لَه لَه میزدم تا برسم خونه و خستگیم رو فراموش کنم وقتی میبینمش.
با لحظه لحظه هاش نفس بکشم.
عادت ها و اولین هاش رو ثبت کنم.
همسرم رو ستایش کنم بابت همه بودن هاش و وجودش.
...
دلم آینه می خواد و کلی برچسب که به روش یک نفر روشون بنویسم و بچسبونم روی آینه اتاقم.
رنگشون باید سبز فسفری و صورتی کمرنگ و کِرِم باشه حتما.