*چند وقتیه در اطراف خودم و در جامعه اطرافیانم (دوست، آشنا البته نه قوم و خویش، همکار سابق و ..) به وضوح می بینم که بابت مزخرفاتی زندگی متاهلی خودشون رو دارن به راهی کج و بیهوده می برند. اکثرا درگیر وسوسه های مالی و احساساتیشون شدن و دارن زیبایی زندگیشون رو از دست می دن. هرچند برخی هاشون اعتقاد دارن که در انتخابشون اشتباه کردند و بعضی هاشون هم فاز سوختن و ساختن در پیش گرفتند به اصطلاح! از بیرون که می بینم بغض می کنم برای همشون. بغض می کنم که همش دنبال نداشته هایی هستند که وقتی برسند دیگه دیر شده برای زمان هایی که از دست دادند و پلهایی که در ارتباطشون با همسرهاشون خراب کردند. سرد و خاکستری میشم با دیدن این اتفاق های مسخره. (زندگی اتفاق های زیادی داره . مطمئنا فقط به خوشی نمیگذره و جاهایی هست که کمی تلخ می شه به کام آدم ها. اما این موضوع به تلخ کامی ها ربطی نداره. معجون زهر ماری هست که خودشون واسه خودشون تدارک می بینند اما با کلی تزیینات توهمی و زیبایی کاذب.)