کارم شده تا 4 صبح بیدار بودن و تا 9 خوابیدن.
ای کاش اینترنت پرسرعت برای خونه گرفته بودم. این روزها به دردم میخورد!
ضدحالی شده. عادت به این سرعت دایال آپ ندارم. هیچ وقتم خونه نبودم که بخوام اینترنت پرسرعت بگیرم و به نوعی دور ریختن پول به حساب می یومد. اما الان به شدت جای خالیش احساس میشه به جان خودم.
راستی داشت یادم میرفت، میخواستم بگم بعضی وقتها از بازی های این زمونه نیشخندی روی لبم میشینه. بعضی وقتها هم تلخند و ...
آدمهایی شدیم برای خودمون، ویترین دیدنی داره میشه!
"دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده"
لمس هیجان و حس سرعت بالای 140 کیلومتر با پای پیاده می تواند یکی از مزایای کچلی باشد.!
*- فازی داره وقتی باد می پیچه تو سر آدم. اما یکی از اتفاقای این هیجان سردرد برای من هست که تحملش خیلی سخته. امیدوارم بیشتر نشه!
یکی از توانایی های من غافلگیری طرف مقابلمه. تو دانشگاه به استادی اجازه ندادم تا بنده رو بندازه یاحذف کنه. چند باری هم که اساتید برای پایان ترم من برنامه ریزی کرده بودند زمانی که برگه امتحانات کلاس در اختیارشان قرار گرفت تا عقده گشایی کنند با دماغ سوخته مواجه شدند درمقابل شماره دانشجوییم. خوب یا بد من چنین آدمی هستم.
در همین راستا و قبل از اینکه شرایط مجبورم کنه خودم در اقدامی جنون وار به آرایشگاه رفته وبا صدای بلند و قاطع اعلام کردم تــــــــــیــــــــــــــغ بزن! چهره آرایشگر بیچاره دیدنی بود و همش سعی در پشیمون کردن من داشت اما ... زپلشکی به نیتش گفتم و در حال حاضر با چهره ای مواجه هستید که در سر و صورتش کلا انعکاسی مشاهده می شود و در برخی نقاط (ابرو،سیبیل،زیر لب) موی محلی مشاهده میشود! :D
والا به خدا که!
فک کردن من منتظر میشم به زور موهام رو بزنن. خودم می زنم و یه شصت زیبا نشانشان می دهم که فک نکنن من برام مهمه که مویی داشته باشم. بدبختا بیخبرن که من اسمم کچل هست. 4سالی میشه که کچل نکرده بودم و چقدردلم برای این حس تنگ شده بود.البته درحال حاضر تاس هستم نه کچل! ;)
خلاصه زدم تو خط تصمیمات آنی و جنون وار!
آخ که دلم الان کلی شاده واسه خودش.
1- سفر 10 روزه به 10 شهر داخلی
2- یک هفته ماندن در خانه به همراه محسن
3- رفتن به کوهسار در شب و عکس انداختن و لذت بردن های مختلف
4- رفتن به لویزان در روز و حس های خوب و غریب و بعضا سنگین(نه بد) و عکس گرفتن
5- رفتن به سینما و دیدن "انتهای خیابان هشتم" با محسن
6- تخته بازی کردن های آنچنانی با محسن
7- رفتن به "رضا لقمه" و خوش گذرانی آن روز به همراه رفتن مهمانی خونه محمد و لذت های دور هم بودن بعد از مدتها در عصر و شب آن روز
8- آمدن خانواده از سفر و درکنار آنها ماندن و نرسیدن به 2 برنامه مهم
9- عدم اشتغال در سال جدید به دلیل مراحل اجرایی شدن یکی از برنامه های زندگی به نام خدمت مقدس
10- دلتنگی برای رفتن به شمال به دلایل اجتماعی انسانی و انفرادی انسانی بنده
11- کلنجار رفتن با خودم بر سر برخی مسائل شخصی
تیکه پاره های گسسته:
*- در کل سفر 2 موضوع بسیار سخت بود. عدم شارژمناسب باطری موبایل جهت برقراری تماس و دیگری ناگهان جواب ندادن فردی و نگرانی من از احوالش و نحوه نا مناسب برخورد او با نگرانی من.
*- حلالیتی باید از چند تن از افراد بطلبم بابت دلایل مختلف.
*- باید یاد بگیرم باچند تیپ شخصیتی برخورد مناسبی داشته باشم تا دیگر بدانند تیپ شخصیتشان با من جور در نمی آید.
*- دلم گرفت اما بیخیال این فازهای تخیلی. امسال را برای خودم سال آغاز تحولات زیادی نام گذاری کردم.
*- حرفهای زیادی را باید بنویسم دردفترچه ای سبز رنگ برای روزی در آینده که شاید هرگز نیاید. اما من مینویسم.
*- نامجو داره پخش میشه. " Nameh Dedicatedtomy"
پیشاپیش از اینکه میخواهم خودم نباشم و سنگ شوم عذرخواهی میکنم!
- همه را برق میگرفت ما را چراغ نفتی! والا به خدا!