نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

آینه ای به سبک خاص

دلم آینه می خواد و کلی برچسب که به روش یک نفر روشون بنویسم و بچسبونم روی آینه اتاقم.
رنگشون باید سبز فسفری و صورتی کمرنگ و کِرِم باشه حتما.

دلاور مردان آماده شب جمعه ...

دیشب یکی از خاطره انگیزترین شبهای این دوره بود. با اینکه همه اعتقاد دارند که در طول دوران زندگی هرگز دوران آموزشی فراموش نمی شه و هرگز به اون دوران نخواهیم رسید، اما دیشب رو با قاطعیت یکی از بهترین شبهای دوران اجباری (یا دوران وظیفه) خودم میدونم.

به طورکاملا اتفاقی،تیمی تهیه شد که کل سختی های دیشب رو با خوشی و جنگولک بازی پشت سر گذاشتیم و صبح با کمبود خوابی که داشتم اما پر توان و پر انرژی تر از همیشه بودیم.
از رقصیدن و دست زدن تو یگان موقع خاموشی برای رفع بی حوصلگی و کسلی اعضای تیم گرفته تا تنبیه من بخاطر همین جنگولک بازیها و همدل شدن بچه های دیگه تیم تو این حرکت مفرح و صداهای مختلفی که موقع رفتن نزد مقام ارشد از کل تیم به صورت خودجوش و کاملا هماهنگ و همدل و با صدای بلند شنیده میشد گرفته تا 4 بار دویدن مسافتی بالغ بر 1000 متر  (مثلا به عنوان تنبیه یا زهر چشم گرفتن مقام ارشد عالی دیشب) و تصمیمات بچه ها برای اتحاد و ضد حال زدن به ارشد و ... همه و همه باعث عدم بریدن بچه ها شد.
مخصوصا وقتی که  بعد از 3 ساعت اذیت و آزار به یگان برگشتیم و جلو یگان تو محوطه نشستیم و 10 نفری به تخمه شکستن مشغول شدیم و 3 نخ سیگار رو اشتراکا کشیدیم و جک گفتیم و خندیدیم تا مشت محکمی زده باشیم به جنگ روانی مقام ارشد عالی دیشب وتمام توطئه های روانیش رو خنثی کرده باشیم و با اعصاب و روانی آرام و شاد به خوابیدن بپردازیم!!! 


اینجاس که باید گفت: " گروهان! خیلی خـــــــــــــوب"


*: "خیلی خوب" اصطلاحی است که در سیستم نظامی در زمان تشویق یگان و یا دسته و سازمان نظامی مربوطه از طرف مقام ارشد به عنوان یک دستور تشویقی و با صدای بلند و منقطع صادر میشود.

بیمار خنده های توام ، بیشـــــتر بخند...

مروری بر اس.ام.اس های قدیمی ام داشتم.

و لبخندی،

 که از لبانم جدا نشدند.

دردی در سینه؛

آهی سنگین
و حس شیرین آرزوی خوشبختی ات را داشتن.


همیشه یادآوری ات ترتیبی اینچنین دارد.
و هرگز حسرت را در این احساسات راه ندادم و نخواهم داد که خدا خواست و به من آرامشی میدهد زمانی که یاد آن استخاره می افتم.
من هم زندگی خودم را دارم و راه و مسیر خودم را. هرچند فعلا مسیر خاکیست.



* اگر چراغی روشن باشد، آن چراغ تنها از خوشبختی تو روشن میماند و لبخندت.


فهرستی از حس های همراه من در 2 هفته اخیر

- نگرانی و دلواپسی از اتفاقی که داره برای 4 تن از عزیزانم می افته.
- دلتنگی خاص برای دیدن (ز) و علاقه ای که سعی در کنترلش دارم تا (ز) را آزرده نکنه .

- پا درد و کوفتگی جسمی از برای فشار جسمانی این مدت.

- هوس شب گردی با آزادی کامل.

- تردید برای تماس با (ز).

- خوشحالی از برای حرف زدن با یکی از دوستان که 8ماه پیش بدلیل کدورت از هم دور بودیم و رفع کدورت گذشته.

- دلتنگی از برای دیدن شاهزاده لیلی خانوم خودم و شنیدن عمو عمو از زبون شیرینش.

- حسرت نداشتن اختیار زمان زندگی خودم در این روزها و در اختیار سازمان بودن.

- کسالت از فضای مزخرف پیش آمده در جامعه مجازی و خوندن مطالب تکراری و بی ارزش (اکثرا) به دفعات بسیار بسیار بسیار نجومی!!!!!!
- لذت کشیدن سیگار سر پست نگهبانی تو پادگان و شب رو به صبح رسوندن.

- کل کل کردن با فرمانده و افسر آموزش لُر و خنده های ناگهانی و غیر ارادی از حجم سادگی این آدمها.

-تنفر از فرمانده گردان (البته سرپرست گردان صحیح می باشد) و از برای شادی روح ایشان ارسال آنچنانی ناسزا خدمتشان به محض شنیدن نامش یا منصبش در داخل و خارج پادگان.

- لذت داشتن استخر روباز در پادگان و استفاده از اون

- یادآوری آدمهایی (تعدادشان به 2 رقم هم نمی رسد) و لبخند بی اختیار روی لبهای بسته و آه کشیدن ساده و دعای خیر کردن برای آیندشون و تمام شدن یادآوری .

- و ...

اینجا مرقد امام، من سرباز ارتشم، آی لاو یو پی.ام.سی

رژه ملی مان هم تمام شد.

البته نام ملی گویا برای ما ایرانی ها ضرر داره که هزارتا اسم دیگه به فکرمون میرسه جز این اسم.

به هر حال باید عرض کنم که رژه هفته دفاع مقدس در مقابل حرم معمار بزرگ انقلاب توسط تمام نیروهای نظامی انجام شد. بنده نیز در آن حضور داشتم درلباس یک سرباز از ارتش ایران.

می تونم بگم که رژه واقعا حس خوبی داره. با تمام سختی هایی که داره اما لذت بودن درنظام رژه و اجرای رژه بسیار زیباست.
هر چه که در آموزشی به صدقه سری ماه رمضان خوردیم و خوابیدیم تو این 20 روز از فلانمون در آمد. تمرین رژه با تمام تجهیزات علی الخصوص جلیقه مخصوص که تو گرمای شهریور دقیقا مثل گِن لاغری عمل میکرد و روزی 6 ساعت حداقل تمرین رژه میتونست خوشی های گذشته را از فلان فلانمون هم بکشه بیرون . با تمام سختی هایی که بود من همین جا اعلام میکنم که مطمئنا تا آخر خدمت دلم برای رژه تنگ خواهد شد. تا آخر خدمت دیگه هرگز چنین رژه رسمی و جدی ای رو لمس نخواهم کرد.



*: راجع به تجربه های این روز و حرفهایی که دارم نسبت به این اتفاقات به دلایلی فعلا نمیتونم چیزی بگم.8