هوای سرد زمستونی،
شب جمعه و هوای سنگین من،
امامزاده صالح و خلوت غریبش.
یک دفعه شد. اینقدر خفه بودم که نیاز به یه جای غرمعمول داشتم. ساعت 9:40 شب از خونه زدم بیرون و رفتم سمت امامزاده صالح. نشکستم تا سبک بشم اما خوب بود. سه سالی میشد که نرفته بودم.
ساعت حدودا 2:30 صبح بود رسیدم خونه. دوس داشتم تا صبح تو خیابونها و اتوبانها رانندگی میکردم و به یاد گذشته برم دنبال حس های تنهایی و راحتی. سیگار هم چند نخی کشیدم. کسالت بار داره میشه.