نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

یک تماس تلفنی

دیروز بعد از 8 ماه رفتم کافه. البته تو این هشت ماه یکبار به پیشنهاد کسی چند دقیقه ای رو به خوردن یه شکلات داغ خوب توی یک کافه گذروندم. اما 8 ماهی می شد که به این صورت کافه نرفته بودم. داشتم چای ساده میخوردم مثل همیشه و گوش دادن به موزیک خوب کافه.

یکی از دوستان قدیمی رو هم دیدم. کمی حرف زدیم و ازشون جدا شدم و پشت میز خودم نشستم.

خوب بود. تو فکرم مثل همیشه بحث ها و سئوالاتی پیرامون فردی بود.

2 ساعتی رو سپری کرده بودم که تلفنم زنگ خورد و حالا در حال مکالمه از کافه خارج شدم. تلفنی که به شدت برای من انرژی ای خوب آورد و به طرز بسیار دوست داشتنی ای لذت بردم از همه زمانهایی که با اون تلفن شروع شد. بماند که 4 دقیقه آخر تماس هوای سنگینی داشت از اعجاب!




* همیشه اینگونه به قاضی میری؟! از همه آن الفاظ و اظهار نظرهای راجع به خودم ، بیشتر به این فکر میکردم که پشت این همه حرف چه اتفاقیه؟! انگار که تله یک مجموعه احساسات متضاد جمع شده در کنار هم را دست کاری کرده باشم! واقعا لجظه ای فکر نکردی چه گذشته در مکالمات گذشته آن موضوع مطرح شده؟!!! زمانی که فرصت و امان نمی دهی تا آرامت کنم از خودم خسته می شوم و از ...


* از اینکه راحت خودت را خالی میکنی ممنونم ازت. حداقل می فهمم بی اهمیت ترین نشدم!


نظرات 2 + ارسال نظر
ندا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ http://lore.blogsky.com

خوبه که ادم بدونه هنوزم مهمه ! اونقدر که طرف مقابل میخواد لخوریهای بین شونو حل کنه و بیخیال نشده و فراموش نکرده

ندا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ http://lore.blogsky.com

چقد وبلاگت ارامش داره دوستدام بلاگتو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد