همه دردِ من این است
که می پندارم؛
دیگر ای دوستِ من،
دوست نداری باشم!
-محمد علی بهمنی-
* دلیل تمام سر در گُمی این 2ماه اخیر من.
به عنوان یه درخواست: یادبگیر چگونه بازی دلت را بکنی!
جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری
ویران شود این شهر که ویرانه ندارد...
-مجمر زواره ای-
بی هیچ اسمی می شه عاشق شد
بی هیچ ردّ آشنا رو خاک
من سالها عاشق شدم بی تو
یه حسِّ بی تفصیر وحشتناک
من عاشق رفتارهای تو
این ترس بی اندازه شیرینم
تو عاشق چیزی که پنهونه
من عاشق چیزی که میبینم
بی هیچ اسمی می شه عاشق شد
جادوی این دلدادگی کم نیست
با عشق و بی تابی مدارا کن
حوّای من تقصیر آدم نیست
حس دلتنگیم رو بشناس، حس عاشقانه من
راز این خونه سکوته حرمت سکوت رو نشکن
اگه این ترانه هر شب سرش رو به در نکوبه
کی میدونه بی تو بودن واسه من بَده یا خوبه
دور از تو افتادم ولی هر شب
حس میکنم بسیار نزدیکی
خاموش شد فانوس من، ای کاش
عادت نمیکردم به تاریکی
بی هیچ اسمی می شه عاشق شد
بیدار کن این چشمِ پنهون رو
این عادت هر روزه رو بشکن
بی هیچ اسمی می شه عاشق شد
با عشق و بی تابی مدارا کن
حوّای من تقصیر آدم نیست
-عبدالجبار کاکایی-
* البته ترانه اصلی کمی متفاوت است با ترانه اجرا شده توسط رضا یزدانی. می توانید ترانه اصلی را از اینجا بخوانید
* ترانه زیبا را با صدای رضا یزدانی می توانید از اینجا دانلود کنید.
*تقدیم به تویی که هنوز خواننده این بلاگ نیستی. شاید برخی از این حرفها را حرفهای دلم بدانم.
جو آغوش تو برفی است من اما داغم
این چه سرّی ست که در مرکز سرما داغم
من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده تب
آتشم ، آتشم ، آتش که سراپا داغم
این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید
یخ احساس تو را آب کند تا داغم
من چرا بی جهت این قدر به خود می پیچم
سَ سَ سَردم شده اما چِ چِرا داداغم
وقتی امروز به فردا برسد می فهمم
چه بلایی به سرم آمده حالا داغم
غزلم شروه ی درد است تو اما سردی
جو آغوش تو برفی ست من اما داغم
خُب این کتاب رسول یونان خوب بود. بعضی از شعرهاش رو واقعا دوست داشتم و واقعا لذت زیادی بردم. بعضی هاش رو هم نه. اصولا نمی شه با تمام شعرهای یک شاعر معاصر در یک حس و حال رابطه عالی ای برقرار کرد. من به هر حال این کتاب رو دوست داشتم و از خریدم کاملا راضی هستم.
باید برم سراغ* کتابهای دیگه.
* به تذکر یک خواننده از "سراق" به "سراغ" اصلاح شد.