- نگرانی و دلواپسی از اتفاقی که داره برای 4 تن از عزیزانم می افته.
- دلتنگی خاص برای دیدن (ز) و علاقه ای که سعی در کنترلش دارم تا (ز) را آزرده نکنه .
- پا درد و کوفتگی جسمی از برای فشار جسمانی این مدت.
- هوس شب گردی با آزادی کامل.
- تردید برای تماس با (ز).
- خوشحالی از برای حرف زدن با یکی از دوستان که 8ماه پیش بدلیل کدورت از هم دور بودیم و رفع کدورت گذشته.
- دلتنگی از برای دیدن شاهزاده لیلی خانوم خودم و شنیدن عمو عمو از زبون شیرینش.
- حسرت نداشتن اختیار زمان زندگی خودم در این روزها و در اختیار سازمان بودن.
- کسالت از فضای مزخرف پیش آمده در جامعه مجازی و خوندن مطالب تکراری و بی ارزش (اکثرا) به دفعات بسیار بسیار بسیار نجومی!!!!!!
- لذت کشیدن سیگار سر پست نگهبانی تو پادگان و شب رو به صبح رسوندن.
- کل کل کردن با فرمانده و افسر آموزش لُر و خنده های ناگهانی و غیر ارادی از حجم سادگی این آدمها.
-تنفر از فرمانده گردان (البته سرپرست گردان صحیح می باشد) و از برای شادی روح ایشان ارسال آنچنانی ناسزا خدمتشان به محض شنیدن نامش یا منصبش در داخل و خارج پادگان.
- لذت داشتن استخر روباز در پادگان و استفاده از اون
- یادآوری آدمهایی (تعدادشان به 2 رقم هم نمی رسد) و لبخند بی اختیار روی لبهای بسته و آه کشیدن ساده و دعای خیر کردن برای آیندشون و تمام شدن یادآوری .
- و ...