نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

راستی دیدن دوستان تماشایی است...


- امروز یادبود 8 آبان نیمرخی با جمع شدن دور همدیگه اتفاق افتاد.
بعضی از بچه ها تقریبا 10 سال بود ندیده بودم . اولین اتفاق غافلگیری از دیدن چهره های همدیگه بود. من که حس خوبی داشتم. از خاطرات قدیم گفتیم و یه سری اتفاقات برای بچه ها یادآوری شد و کلی خندیدیم. بعدش از کار و شرایط حال همدیگه پرسیدیم.

جالب بود. بعضی از بچه ها ازدواج کرده بودند و بعضی ها پدر شده بودند و بعضی ها همچنان مجرد و همچنان مثل سابق شور و حال نوجوونی داشتن.

ساعات خوبی بود و من کلا از فضاهای فکری اومده بودم بیرون و فقط به جو اون لجظه فکر میکردم و چهره هامون که چقدر تغییرات سنی داشتیم و چطوری عوض شدیم و ...

اتفاق میمون و به جایی بود. ری استارتی شدیم و حس خوبی یافتیم از این با هم بودن.


- نکته جالب برای من که جدیدا متوجه شدم این بود که از نوجوونی روز 8 آبان برای ما نیمرخی ها روز عادی ای نبود و تعصب خاصی روی این روز و برنامه های مناسبتی ای که طرح ریزی میکردیم داشت و برای من هم تداعی خاطرات سنگینی بود. چند روز پیش به این موضوع پی بردم که این روز فقط خاطره نیمرخی برای من نداره از سه سال پیش. دارم روی این تئوری فکر میکنم که احتمالا این روز نفش های بسیار مهم دیگه ای رو هم قراره تو زندگیم بازی کنه. باید تحت نظر بگیرمش! به هر حال من هنوز این روز رو دوست دارم و از 3سال پیش به نوع دیگه ای دوست داشته شده است و عزیزتر شده است.


- فردا صبح باید خودم رو معرفی کنم به یگان مربوطه. تا ظهر باید اونجا باشم. باید درجه هام رو آماده کنم و لباسم رو اتو بزنم و پوتینم رو واکس بزنم. اصولا اعتقاد زیادی به تمیزی و خط اتوی لباس خدمتم پیدا کردم و اصلا دلم نمی خواد با بیخیالی وافر این دوران خدمتم رو تموم کنم .من یک سرباز وطن هستم (حتی اگر نقش مهمی رو فعلا ایفا نکنم) نه یک بیکار و علاف که دو سال عمرش رو تلف میکنه.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد