جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری
ویران شود این شهر که ویرانه ندارد...
-مجمر زواره ای-
جو آغوش تو برفی است من اما داغم
این چه سرّی ست که در مرکز سرما داغم
من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده تب
آتشم ، آتشم ، آتش که سراپا داغم
این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید
یخ احساس تو را آب کند تا داغم
من چرا بی جهت این قدر به خود می پیچم
سَ سَ سَردم شده اما چِ چِرا داداغم
وقتی امروز به فردا برسد می فهمم
چه بلایی به سرم آمده حالا داغم
غزلم شروه ی درد است تو اما سردی
جو آغوش تو برفی ست من اما داغم
...
-مژگان عباسلو-
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومیست
موهایت
میوزد
به روزگار سیاهم!
-عباس حسیننژاد-
ندیدهای تو هرگز هم نخواهی دید اما صخرهها هم گاهی گریه میکنند نمیدانی چرا هرگز هم به تو نخواهم گفت اما گریه میکنند صخرهها دریاها با خود غمی را میآورند و میبرند اما صخرهها نمیدانی وقتی که گریه میکنند ... وقتی که گریه میکنند ... -از کتاب «سوت زدن در تاریکی-
گاهی صخرهها هم گریه میکنند