نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

ویران شود این شهر



جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری 

ویران شود این شهر که ویرانه ندارد...


-مجمر زواره ای-



موقعیت


همه چیز زیر سر من است

وقتی سر روی شانه هایت میگذارم!


تکرار بعد از سالها!


جو آغوش تو برفی است من اما داغم

این چه سرّی ست که در مرکز سرما داغم

 

من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده تب

آتشم ، آتشم ، آتش که سراپا داغم

 

این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید

یخ احساس تو را آب کند تا داغم

 

من چرا بی جهت این قدر به خود می پیچم

سَ سَ سَردم شده اما چِ چِرا داداغم

 

وقتی امروز به فردا برسد می فهمم

چه بلایی به سرم آمده حالا داغم

 

غزلم شروه ی درد است تو اما سردی

جو آغوش تو برفی ست من اما داغم

-هادی حسنی-
* این شعر را برای فردی تقریبا 3 ماه قبل خواندم. امروز نیز به همان فرد بعد از سه ماه مینویسم. برای سرمایی که به پا کرد.

تنها اشتراک یک شعر


من ، دهقان فداکاری شده ام
 که تمام وجودش را
به آتش کشیده، روبرویت ... و تو .... 
قطاری که 

چشم ِ دیدن مرا  ندارد ...


-هومن شریفی-

من و تو


پرندگان
به هم که می‌رسند
آشیانه می‌سازند؛
من و تو
خاطــره 

...



-مژگان عباسلو-


وقتی تو نیستی...

وقتی تو نیستی

شادی کلام نامفهومی‌ست

و «دوستت می‌دارم» رازی‌ست
که در میان حنجره‌ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌تو نگیرد دل‌م
اینجا که ساعت و
آیینه و 
هوا
به تو معتادند..


-حسین منزوی-

غیر از اون هیچ

وای!...
گریه مون هیچ!
خنده مون هیچ!
تنها آغوش تو مونده...
غیر از اون هیچ!

-زویا زاکاریان-

روزگار را ببین

موهایت
می‌وزد
به روزگار سیاهم!

-عباس حسین‌نژاد-

صخره ها هم گریه میکنند


گاهی صخره‌ها هم گریه می‌کنند

ندیده‌ای تو

هرگز هم نخواهی دید

اما صخره‌ها هم گاهی گریه می‌کنند

 

نمی‌دانی چرا

هرگز هم به تو نخواهم گفت

اما گریه می‌کنند صخره‌ها

 

دریا‌ها با خود غمی را می‌آورند و می‌برند

اما صخره‌ها نمی‌دانی

وقتی که گریه می‌کنند ...

وقتی که گریه می‌کنند ...

 


-از کتاب «سوت زدن در تاریکی-