دلم تو را میخواهد که تو هم درگیـــر زندگی ای هستی که نمی توان با تو باشم.
دیشب، بهترین لبخند این مدت را با تو داشتم.
مطمئنا خودت هم نمی دانی.
خیلی ساده بود.
زمانی که ادامه ترانه پیامکی من را در جواب فرستادی.
باید عادت کنم که خوبان همه می روند.
با خودم عهد کردم تا زمانی که میدانم با کسی در ارتباطی به تو چیزی نگویم.
سادگیت را میپرستم.
و یک شب دیگه بیداری در شرکت و صبح هم خدمت !
این قهوه و نسکافه هم معجزه ای هست اما افسوس که کوتاه مدته و فردا به زور چای و آدامس باید بیدار بود.
کلافه می شم وقتی میبینم تو رابطه یکی از طرفین کلا احساس میکنه باید دیگری دنبالش باشه.
داره باورم می شه که تنهایی بهتره.
انگـــار زندگی آدم رو مجبور میکنه به باورهای اشتباه رایج.
تازه به قدرت شونه هام و تحمل وزنشون پی بردم.
بعد از مدتها رفتم آرایشگاه تا کمی از حجم موهام کم کنم. خودم دچار عذاب وجدان شده بودم و چندروزی بود باخودم حرف میزدم که "مگه سرباز هم اینقدر مو باید داشته باشه؟!"
آقای آرایشگر بالبخند همیشگی و خونسردی پای راستش رو روی شونه راست من و پای چپش روهم روی شونه سمت چپ من قرار داد و با همتی وصف نشدنی اقدام به ریدن بر روی سر بنده نمود.
با تشکر از خانواده رجبی واقعـــا.
ما نیز به نوع خود امسال را سال حماسه ترخیص نامگذاری مینماییم.
باشد تا سربلند شویم و خندان.
اولین بهار در شرایط نظامی بودن را تجربه میکنم.
با اطمینان خاطر بیان میکنم که با توجه به تمام فضاهای سبز و پارکهای زیبا در تهران، تا به حال بهاری این چنین دلنشین را در این شهر ندیده بودم. تمام فضای مکان خدمتی من پر از قاصدک و گلهای ریز و رنگارنگ بهاری هست. هفته اول کاملا متعجب بودم از این اتفاق.
هر روز صبح قبل از ساعت 7 مسیر حرکتیِ من در فضای خدمتی از وسط این زیبایی تعریف شده.
تهران و این همه قاصدک؟!!!!
حاضرم شرط بندی کنم با هر کسی که جایی رو معرفی کنه در فضای داخل شهر که پر از این اتفاق های قشنگ بهاری باشه و از این فضایی که تعریف کردم دارای حجم بیشتری باشه.
* دلم برای این فضا تنگ شده بود.
لذت احترام گذاشتن به اشخاص متشخص نظامی،
برای رژه شنبه ها،
حضور غیاب صبح ها،
سلام و احوالپرسی اول صبح بین هم خدمتی ها،
و ...
برای خیلی چیزهای دیگه از داخل محیط نظامی دلتنگم.
- مدت یکماهی میشه که بدلایلی هیچ کدوم از اتفاقات بالا رو تجربه نمیکنم. من همچنان در حال خدمت هستم اما شرایطم متفاوت شده.
- مقدس بودن خدمت تنها به بحث شرعی و اقتداس دینی بر نمیگرده. در واقع احترام خاص مردم یک سرزمین به محاقظین و سربازان وطنشون یک نوعی از اعتبار و اعتماد بنفش ارائه میکنه به محافظ و سرباز میهن و این حتی میتونه از اقتداس دینی هم ارزشش بیشتر باشه.
دوستان زیادی از دوره دانشگاه برام موندن. دوستانی که بعد از خروج از دانشگاه ارتباطم را ادامه دادم با آنها و با برخی حتی بیشتر از دوره دانشگاه ارتباط دارم.
به نسبت تعداد افرادی که در دوره دانشگاه در هر سه دانشکده میشناختم درصد کمی به حساب می یان اما خوب اینطور هم نبود که با هرکسی که سلام و علیکی داشتم دوست بوده باشم تو دانشگاه.
امروز بعد از مدتها (تقریبا 6ماه) یکی از این دوستان رو دیدم.
برای کارهای خروجش از کشور به تهران اومده بود تا یه سری کارهای اداری سفارت کشور مربوطه رو انجام بده. مدتها بود منتظر این ویزای تحصیلی برای مقطع دکتری بود. زمان رسیدنش به تهران مصادف شده بود با آزاد شدن چند ساعته من. از تهرانپارس که سوار ماشینم شد حدودا 1:30 زمان در طول مسیر تا میدان قزوین رو با هم حرف زدیم.
خوبیه این آدم اینه که خیلی راحت با هم دوست هستیم و خیلی راحت با هم حرف میزنیم. معمولا در بیشتر مشکلات و اتفاقهای شخصی و اجتماعیش با من همفکری میکنه و حرف میزنیم. دوستِ خوبی برای هم هستیم فک کنم. زمانی هم که برای فوق لیسانس خارج از ایران به سر میبرد معمولا حداقل ماهی یکبار با من تماس تلفنی داشت و چندین بار در ماه با هم ارتباط چت داشتیم و حرف میزدیم.
جالب اینجاس که هیچ علاقه ای به ادامه تحصیلات عالی ریاضی نداشته اما داره پی.اچ.دی میگیره. اوائل در مقالات علمی ای که تو دوره لیسانس ارائه داده بود تو باشگاه پژوهشگران مشورت زیادی (در زمینه ارائه و طی مسیر برای بهتر شدن) مقاله دادم بهش. خودم خندم میگیره که چرا من خودم ادامه ندادم و کشیدم بیرون از ادامه.
این آدمها کسایی هستن که همیشه به علم ریاضیات من اعتقاد داشتن و تو دوره دانشگاه (مخصوصا این آدم) حرص میخوردن از عدم توجهم به زمان و درس. (اعصابم به هم ریخت دوباره).
تنها موردی که راجع به این آدم اذیتم میکنه این هست که نمی دونه کجاداره میره. اصلا آینده واسش روشن نیست که داره دکترا میگیره و نمیدونه با این مدرک میخواد کجا و چیکاره بشه. از طرفی خیلی خیلی در برخی موارد ضعیف عمل میکنه و نمی تونه از افسردگی و کِسِلی خودش رو دور کنه. اما در کل همت خوبی در بیشتر موارد داره (جزموارد شخصی).
خیلی سعی کردم حداقل در طی این سه سال گذشته کمی به پله بالاتری تو این زمینه ها منتقلش کنم . خیلی مواقع کلا تا چند وقت جواب تماس هاش رو نمیدادم چون واقعا به هم ریخته بودم با کارهاش و اینکه میدیدم پسرفت میکنه. اما به هر حال به قول معروف "کج دار و مریز" تا الان ارتباط داریم و تو این مدتی هم که ایران اومده مصادف شده با شروع خدمت من. تو 9ماهه اخیر برای بار دوم هست که همدیگه رو میبینیم.
این هم یکی از دوستان خوب من هست با تمام خصوصیات اعتقادی و شخصیش.
دوست خوبیه.
*این پست اصلاح شده*
- تو ادبیات کلامی بینمون من همیشه بهش میگم "پیرزن" چون مُسِن فکر میکرد و میگشت.(الان باز بهتر شده)
( این کامنت یکی از دوستانه قدیمیه من هست راجع به این پست:
«دانشمند عزیز "کج دار و مریز" یعنی نصفه و نیمه.. یعنی هم کج نگه داشتن ظرف و هم نریختن آن.. اون وقت "کج دار و مریض" رو خودت معنی کن برامون لطفا!!»
در جواب باید بگم تعارفی ندارم و ترسی هم ندارم. واقعا سطح مطالعاتیم اومده پایین. بی تعارف با اینکه معنای اصطلاح رو میدونستم از ضعف نگارش هیچ شکی در نوشتن اصطلاح برام بوجود نیومد. ممنونم ازت.)
بعد از 4سال برگشت. با ظاهری تیره تر. انگار تو این مدت بُرُنزه کرده.
"سِدعلی" برای من بهترین خاطرات زندگیم را داشت و همراه لحظه های خوبم بود. با تموم شدن اون لحظه ها دیگه دوست نداشتم تنهایی کنارم باشه.برای همین با موندنش در خونه موافقت نکردم و فرستادمش جای دیگه ای تاشاید برای دیگری لحظه های خوبی را رقم بزنه.
حالا دوباره برگشته به نوعی.
* "سِدعلی" اسم پراید نقره ای رنگ مدل سال 83 ای بود که به دلایلی وابسته اش بودم و حالا با رنگ نوک مدادی مدل 91 برگشته.