نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

کوفتی!

دلم برای یه وروجک پدرصلواتی و داداش کوچیکش تنگ شده!
دلم  برای تمام لحظه های ناب بودن با فرشته زمینیم لک زده!

هست های زیاد این روزها

راجع به اتفاق مهم امروز تشبیهات زیادی هست .

حرفهای زیادی هست.

دردهای گفتنی و نگفتنی زیادی هست.

نقدهای منصفانه زیادی هست.

دیدگاه های عامیانه و روشنفکرانه زیادی هم هست.


برای من هم سوال های زیادی هست.

یکیش اینکه: داستان جریان انحرافی چی شد یهو؟
اگر اینقدر ضعیف و بی حال بود جریان پس چرا اینقدر بزرگش کرده بودن؟!!!

30

آغاز روزهای نخست آخرین سال دهه 3 زندگی یا آغاز اولین روزهای نخستین سال دهه 4 زندگی؟!
...

هر روزکه از این روز دورتر میشم ترسم از تمام شدن دوره جوانیم بیشتر و بیشتر می شه و ناخودآگاه اندوه خاصی سراغم می یاد.

- پی نوشتی وجود داره. فعلا در دلم تا بعد شاید مطرح کنم. البته الان ذکر میکنم که زندگی داستان خودش رو داره.

منِ او

من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه یی بیافرینم .
باور کن .
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم، کودکانه و ساده و روستایی .
...

-نادر ابراهیمی-
بار دیگر شهری که دوست میداشتم

من

من همون پرنده ام که یه روزی بال و پر داشت...

سئوال فلسفی

شماها از زندگی هاتون چی می خواین؟!!!

*چند وقتیه در اطراف خودم و در جامعه اطرافیانم (دوست، آشنا البته نه قوم و خویش، همکار سابق و ..) به وضوح می بینم که بابت مزخرفاتی زندگی متاهلی خودشون رو دارن به راهی کج و بیهوده می برند. اکثرا درگیر وسوسه های مالی و احساساتیشون شدن و دارن زیبایی زندگیشون رو از دست می دن. هرچند برخی هاشون اعتقاد دارن که در انتخابشون اشتباه کردند و بعضی هاشون هم فاز سوختن و ساختن در پیش گرفتند به اصطلاح!
از بیرون که می بینم بغض می کنم برای همشون.
بغض می کنم که همش دنبال نداشته هایی هستند که وقتی برسند دیگه دیر شده برای زمان هایی که از دست دادند و پلهایی که در ارتباطشون با همسرهاشون خراب کردند. سرد و خاکستری میشم با دیدن این اتفاق های مسخره.
(زندگی اتفاق های زیادی داره . مطمئنا فقط به خوشی نمیگذره و جاهایی هست که کمی تلخ می شه به کام آدم ها. اما این موضوع به تلخ کامی ها ربطی نداره. معجون زهر ماری هست که خودشون واسه خودشون تدارک می بینند اما با کلی تزیینات توهمی و زیبایی کاذب.)

خودگـُــریزی

اینقدر ذهن خودم رو درگیر مزخرفات زندگی کردم و اینقدر به گناه و معصیت تن دادم که می ترسم از فکر کردن به خودم.

به نوعی احساس خاصی نسبت به خودم ندارم.

از احساساتم می ترسم جدیدا.

از وارد شدن به رابطه ای جدید که هیچ ، حتی از ورود به مبحث فکر کردن راجع به شخص هم هراس دارم.

مزخرفتر از این نمی شدم.

فکر چنین روزهایی حتی در کابوس هایم هم راهی نداشت.

لعنت به من و به سُست بودنم.

لعنت!

بنفشه های این روزها

چه نسلی شدیم!
بهاری (نماد ارجح بهار رنگ سبز است) که پشت زمستان مانده تعبیری نبود که ساده ازش عبور کرد.
شادی هایمان به همراه خاک و پرچم وطن پایدار.

خدمت کردن و خدمتت رسیدن

طرف زده ناموس قفل "سِد عی" رو آورده جلو چشش و بعد دیده چیزی نیست داخلش فکر کنم برای ایجاد روحیه در خودش گوشی تلفن همراهم، عینکم و کفشهای توی صندوق عقب رو برده.
ادکلن 250تومنی جلوی چشماش کنار موبایل و عینکم بوده نبرده.

شلوار نو به همراه کمربند نو  و تی شرت خوب تو صندوق بوده نبرده.

کت هاکوپیان بابا داخل صندوق بوده نبرده.

داخل کیف لپتاپم شارژر رو دیده اما زیر صندلی ماشین رو چک نکرده لپتاپ رو ببره.

...

یعنی این آدم فحش خوردنش در حد آخر دنیا ثواب نداره؟!!!
یعنی نباید شرفش رو ...

بی شرف از ظهر تا حالا داره من رو می سوزونه که چه خری بوده و حالا که چیزی گیرش نیومده چرا فقط خواسته من متوجه حضورش بشم و با بردن این سه تا(گوشی و عینک و کفش) واسه من نشونه گذاشته!!!!!!!!

اینقدر هم شرف نداشته تو وجود پستش که از سرباز چیزی نزنه. بی وجود فرومایه!

....


ببار ای ابر بهار

ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه کن، خون ببار 
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون


شکر که پروردگار هنوز با طبیعت زیبایش در آنی حول حالنا میکند ما را.