-
از سیاست در رابطه بیزارم.
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 12:53
به اعتقاد من، آدمی در زندگی با تنها کسی که می تواند صادقانه حرف بزند و خودش را شرح دهد طرف مقابلش در زندگی شخصی هست. هر چند در حال حاضر عُرف جامعه چیزی غیر از این را به رسمیت می شناسد. چون بسیاری از صداقت در رابطه شان (در مقابل طرف مقابل زندگیشان) نتیجه خوبی ندیده اند و به اصطلاح صداقت برخی از موضوعات را به هم ریخته...
-
لذتِ سازندگیِ تو!
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 16:09
زیبایی ات مرا به آغوش بغض های تنهایی ام می رساند! و نگاه تو سر منشاء تمام طوفان هایِ خاکسترِ درونِ من شد. کمی درک کن سکوتی را که تو از آن بیزار می شدی! سالها بود کسی خانه تکانی ای در این دل ویرانه نکرده بود. عادت تنهایی را تو بر هم می زدی و این لذتِ غریبی بود برای من! -7 اسفند 90-
-
تو مرا بشناس
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 13:04
اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند، چه تفاوت؟ تو مرا بشناس تو مرا بخوان تو مرا دریاب. -نادر ابراهیمی-
-
دردی که هنوز نمی خوانی از من
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 15:56
تمام اندوه و غم این سالهای تنهایی در حضور تو و دیدن چهره ات به آنی نیست میشد. چگونه خودم را از آغوش و لمس تو دریغ کردم؟! تمام این مدت ناراحتی من از خودم بابت ظلمی بود که به تو و بعد به خودم کردم! آغوشت پناهی برای منِ غریب و من سرزمین امپراطوری تو!
-
درک میکنی؟
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 15:36
احساس ِ شهری بین ِ راهی در من است من در میانه ایستاده ام میان ِ آمدن و رفتنت -علیرضا روشن-
-
عطر تن َت
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 16:22
بی خیال ِ عشق ! می خواهم لای موهای طلایی َت بمیرم . -ریچارد براتیگان -
-
اعجاز یک لبخند
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 16:00
کسی باور نمی کند لبخندش می توانست پلی باشد که جمعه را به همه ی روزهای هفته پیوند بزند... -احمد رضا احمدی-
-
موجودیت تو
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 15:54
شانه ات مُجاب ام می کند در بستری که عشق تشنگی ست. زلال شانه های ات هم چنان ام عطش می دهد در بستری که عشق مجاب اش کرده است. -احمد شاملو- * نام پست ارتباطی با نام شعر ندارد. انتخاب شخص بنده است.
-
سادگی
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 15:49
با فنجان چایی هم می توان مست شد؛ با بشقابی از میوه؛ با یک فیلم؛ با یک حرارت نگاه؛ ... به شرطی که آن که باید باشد، باشد!
-
یک تماس تلفنی
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 12:07
دیروز بعد از 8 ماه رفتم کافه. البته تو این هشت ماه یکبار به پیشنهاد کسی چند دقیقه ای رو به خوردن یه شکلات داغ خوب توی یک کافه گذروندم. اما 8 ماهی می شد که به این صورت کافه نرفته بودم. داشتم چای ساده میخوردم مثل همیشه و گوش دادن به موزیک خوب کافه. یکی از دوستان قدیمی رو هم دیدم. کمی حرف زدیم و ازشون جدا شدم و پشت میز...
-
دستِ من
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 20:59
دست من دلتنگ دستان تو است اما هنوزــ همدمِ هرروز کاغذهایِ خیس وُ باطله ست این همه انسان برای وحشت ما زنده اند بین ما یک کهکشان از جنس انسان فاصله ست! - مریم انصاری فر-
-
بعد از سه سال
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 13:15
هوای سرد زمستونی، شب جمعه و هوای سنگین من، امامزاده صالح و خلوت غریبش. یک دفعه شد. اینقدر خفه بودم که نیاز به یه جای غرمعمول داشتم. ساعت 9:40 شب از خونه زدم بیرون و رفتم سمت امامزاده صالح. نشکستم تا سبک بشم اما خوب بود. سه سالی میشد که نرفته بودم. ساعت حدودا 2:30 صبح بود رسیدم خونه. دوس داشتم تا صبح تو خیابونها و...
-
من چه دانم؟
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 22:50
مرا گاهی کمان سازی، گهی تیر تو تیری یا کمانی، من چه دانم؟!! * هیچ وقت در شناخت و تحلیل فردی تا به این حد آشفته ذهن نشده بودم. تمام این آشفتگی و تمام لحظات سخت تحلیل برخوردهایت را دوست دارم. تمام لحظه هایش را ثانیه به ثانیه. با اینکه راحت نمیگذرد این لحظه ها و این زمان ها و تا حد زیادی تلخ با حس دوری از تو آمیخته هست...
-
خلاصه و کوتاه
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 15:51
همه دردِ من این است که می پندارم؛ دیگر ای دوستِ من، دوست نداری باشم! -محمد علی بهمنی- * دلیل تمام سر در گُمی این 2ماه اخیر من. به عنوان یه درخواست: یادبگیر چگونه بازی دلت را بکنی!
-
بی واژه تو را دوست دارم
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 17:23
-
ویران شود این شهر
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 14:48
جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری ویران شود این شهر که ویرانه ندارد... -مجمر زواره ای-
-
موقعیت
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 16:15
همه چیز زیر سر من است وقتی سر روی شانه هایت میگذارم!
-
لذت یک موسیقی و شعر خوب
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 16:58
بی هیچ اسمی می شه عاشق شد بی هیچ ردّ آشنا رو خاک من سالها عاشق شدم بی تو یه حسِّ بی تفصیر وحشتناک من عاشق رفتارهای تو این ترس بی اندازه شیرینم تو عاشق چیزی که پنهونه من عاشق چیزی که میبینم بی هیچ اسمی می شه عاشق شد جادوی این دلدادگی کم نیست با عشق و بی تابی مدارا کن حوّای من تقصیر آدم نیست حس دلتنگیم رو بشناس، حس...
-
تکرار بعد از سالها!
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 15:41
جو آغوش تو برفی است من اما داغم این چه سرّی ست که در مرکز سرما داغم من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده تب آتشم ، آتشم ، آتش که سراپا داغم این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید یخ احساس تو را آب کند تا داغم من چرا بی جهت این قدر به خود می پیچم سَ سَ سَردم شده اما چِ چِرا داداغم وقتی امروز به فردا برسد می فهمم چه بلایی به...
-
با رسول یونان
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 01:55
خُب این کتاب رسول یونان خوب بود. بعضی از شعرهاش رو واقعا دوست داشتم و واقعا لذت زیادی بردم. بعضی هاش رو هم نه. اصولا نمی شه با تمام شعرهای یک شاعر معاصر در یک حس و حال رابطه عالی ای برقرار کرد. من به هر حال این کتاب رو دوست داشتم و از خریدم کاملا راضی هستم. باید برم سراغ* کتابهای دیگه. * به تذکر یک خواننده از...
-
گزارش یک جشن داخلی
جمعه 30 دیماه سال 1390 23:53
امروز به خودم حال دادم. صبح رفتم قبرستان ظهیرالدوله و چند ساعتی رو اونجا گذروندم. کلی دور زدم. البته اشکان و سارا هم گفتن دوست دارن همراهم بیان. چون سارا هنوز اونجا نرفته و تو این مدتی هم که اومده ایران از من قول گرفت که ببرمشون یه روز. کلی فضا براشون غریب بود و کلی سئوال که تو ذهن آدمهایی که اولین بار اونجا رو میبینن...
-
گزارش داخلی
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 17:44
خسته و سرد! همین.
-
تنها "یک" معنا میدهد!
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 15:37
یکی از ویژگیهای بزرگ شدنت این است که تنها یک شانه، تنها یک سینه و تنها دستان یک فرد را برای گریه کردن و آرام شدن میخواهی. مَرد که باشی بیشتر است.
-
از فازهای تخیلی من
جمعه 9 دیماه سال 1390 13:19
فاز تخیلی برداشتم خفن. لم دادم رو تختم کنار سیستم و موزیک شادی گذاشتم که نگو. هر کی ندونه فک میکنه چند سالیه ازدواج کردم و امروز زنم رفته مسافرت و خونه خالیه و تو تک تک سلولهای بدنم عروسیه! هر کی منو بشناسه فک میکنه که الان کنار زنم نشستم و دارم به خدا لبخند میزنم با یه چشمک! کلا آدم ناجوری شدم ها. نگران خودمم هستم یه...
-
بیانیه ای از درد
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 17:50
دوستان، عزیزان و مخاطبان گرامی در جامعه؛ باور بفرمایید، باور بفرمایید بنده حقیر افسُرده نیستم . شما برخی از حرفها و دردهای بنده را به صورت قالب تعریف شده جامعه از آن در ذهنتان مرور میکنید و این همان اشتباه شما در شناخت بنده می باشد. لطفا قابهای خودتان را در بنده تعریف نفرمایید. بنده محیط مناسبی برای تعاریف قابگونه شما...
-
حال این روزهای من
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 13:35
ستیز تگرگ و گلبرگ مصاف آینه و الماسِ پیکار کبریت و خرمن نبرد اُرکیده و داسِ! -ایرج جنّتی عطایی-
-
تنها اشتراک یک شعر
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 15:57
من ، دهقان فداکاری شده ام که تمام وجودش را به آتش کشیده، روبرویت ... و تو .... قطاری که چشم ِ دیدن مرا ندارد ... -هومن شریفی-
-
آینده چیز خاصی نیست
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 21:49
الان در آینده ی گذشته زندگی می کنم. چه فکر می کردیم و چه شد. با این درس دیگر برای آینده،خارق العاده ها را تصور نمیکنم. آینده هم همچون الان است. تصور معجزه از آینده جهل مطلق است.
-
حال دیروز من در چیتگر
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 13:36
تنها نشسته ام ... چای مینوشم ، وبغض می کنم! هیچکس مرا به یاد نمیآورد! این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی! و من ... حتی آرزوی یکی نبودم! + سید حسین احمدپناه +
-
از جامعه ای که در آن زندگی می کنیم!
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 12:15
من اعتقاداتی دارم در زمینه شرایط ازدواجم. اعتقاداتی که برام تا به حال مهم بودن و شاید از همین جهت هنوز مجردم. خودم دوس ندارم به اموال و وضعیت مالی طرف مقابلم در انتخابم توجه کنم. بنابراین علاقه ای ندارم کسی به شرایط مالیم توجه کنه. علاقه ای ندارم کسی بابت شرایط مالی از من خوشش بیاد و به همین جهت هرگز اول ازدواج...