در مجادله با سردردها، گلو دردها، اعصاب داغون، تب و لرزها و ....
*: 48 ساعته پیچیدم لای پتوهای متعدد و تو اتاقم درازکشیدم و عرق میریزم و از گلو درد ناله میکنم. وقتی مریض میشم کسی نباید شوخی کنه با من چون آستانه تحمل اعصابم زیر خط فقره اما بعضیها این شرایط رو درک نمیکنن و فکر میکنن آدم داغدیده ای هستم که باید خنده رو لبام بیارن!! خنگا!!
برخی اوقات این اخلاق های متاثر از حرفها و نگاه های عوام (خاله زَنَکانه) اطرافیانم را درک نمیکنم.
مشکل دارم با این تفکراتی که اکثرا می دانند اشتباه است اما هیچ منطقی در تاییدش ندارند جز اینکه "زشته! مردم این حرف را میزنند" و یا "مردم چی میگن؟!" و یا "درک کن پسر! زشته، غلطه، پشت سر فلانی حرف در میارن" و ...
باور کنید تمامی این حرفها از فعل "غیبت" سرازیر می شود. عادتی که اصلا درک نمیکنیم که در این دینی که دَم از آن می زنیم حرام اعلام شده است و بازخورد شخصی ای ندارد و کاملا اجتماعی است. آقا جان، خانم جان لااقل اگر بر انجام فعل گناه و حرام اصرار دارید فعل حرامی را انجام دهید که شخصی باشد و بازخورد اجتماعی پیدا نکند.(این مطلب تایید و تشویقی بر انجام فعل گناه و حرام نیست. تاکید میکنم).
به راحتی پشت سر این و آن حرف میزنیم و تحلیلی بر مسائلشان در بین دیگران داریم. این که نشد کار. جامعه گُهی درست کردین ایها الناس. کمی به فکر اخلاقیات باشید ای مریدان علی و عزاداران حسینی و متوسلین به همه مقدسات ادیان مختلف در ایران.
ممکن است به هزار و یک دلیل که برای ما قابل درک نیست دو نفر آدم به این نتیجه برسند که ادامه زندگی در کنار همدیگر برایشان مقدور نیست. اصلا منطقی یا غیرمنطقی فرقی نمیکند. به جای ارضاء حس های انسان دوستانه و کنجکاوی خود و حرف زدن با همدیگر راجع به این موضوع اگر از نزدیکان این طرفین هستید راهی، فکری، دیدگاهی چیزی برای روشن شدن زوایای دیگر این تصمیم برای طرفتان داشته باشید تا شاید زاویه و دیدگاهی که شما برایش شرح می دهید را به تفکر ننشته باشد و کمی بهتر و بیشتر فکر کنید . در صورتی که جواب مثبتی دریافت نکردید دیگر منتی برگردن آنها نداشته و بعد از تلاش منطقی و با احترامتان سعی کنید طرفین را درک کنید و به تصمیمشان احترام بگذارید و هرگز حرفشان را (حتی به عنوان دلسوزی و همدردی با وابستگانشان) در محفلی نزنید و حریم خصوصی افراد را نقل مجلستان نکنید.
شاید برای شما هم اتفاق بیافتد.
آنچه بر خود می پسندید ، بر دیگران هم بپسندید.*
قبول بفرمایید جامعه امروزی در بیشتر نقاطش نقش این حرکات قومی کمرنگ شده است. پس بهانه حرکات و سیاست های اتخاذ شده قدیم را نداشته باشید برای حل این معضل در بین آشنایان خویش. اگر در اقوام خود بزرگتری، ریش سفیدی، انسان مغزِ پُر تری دارید که احترامش بر همه واجب است و جایگاه والایی دارد به او اطلاع دهید تا یک فرد با درایت بتواند این مشکل را حلاجی نموده و راهکاری برای حل آن داشته باشد نه اینکه همه بزرگتری را پیش بگیرید و بخواهید خودی نشان دهید و با اعصاب طرفین بازی کنید و شان بزرگتری را پایین بیاورید.
پی نوشت: جامعه ما هنوز نمی تواند درک کند که طلاف حکمی بر ابطال زندگی فرد نیست.
جامعه ما هنوز نمی داند که این حق قانونی و شرعی یعنی چه. در تقابلی میان شرع و عرف مانده است. البته عرف حال خیلی از مسائل را حل کرده است(به عنوان مثال دیدن یک روسپی یا خیابان گرد کاملا عادی شده و کمتر کسی عکس العمل شخصی ای نسبت به این موضوع نشان می دهد و یا کودکان کار و ....) اما به زن مطلقه که می رسد...!!!! به موضوع طلاق که می رسد انگار به ارکان الهی دارد بازی می شود و ....!
جامعه ما هنوز نیاز به زمان بسیار بسیار زیادی دارد تا درک کند حق یعنی چه و ...
----------------------------------------
*: فرمایشی از پیامبر اعظم (ص)
باس چشمام رو ببندم و از فضا استفاده کنم.
*: دوست هم ندارم با بوی اسپری این فضا رو خراب کنم. فردا هم روز خداست و میشه از پالتو و لباسام بوی چوب و دود آتش رو خارج کنم به زور رایحه مصنوعی دست بشر.
*: امروز عصر خواستم یکی ازدوستان بسیار قدیمی ام رو با خانومش ببینم و بعد از دو هفته ندیدنشون مدتی را در کنار هم سپری کنیم. گفتن یکی از دوستان خانومش از دبی اومده و چیتگر هستن. من هم رفتم اونجا تا ساعتی رو در کنار هم باشیم. بماند که 6نفر دیگه از دوستانشون هم به ما پیوستن.
هوا سرد بود و نیاز به آتشی بود که گرم بشیم. در گذشته چوبهای سطح جنگل در کنار منقلهای آماده تعبیه شده در جنگل جمع آوری می شد تا هم محیط جنگل تمیز باشه و هم از چوبهای بی مصرف سطح جنگل استفاده مفید بشه. اما گویا این برنامه مدتی هست که متوقف شده (حالا چه دلیلی داشتن رو نمی دونم). در به در دنبال چوب بودیم و بالاخره آتشی جزیی به راه انداختیم و کُنده ای هم پیدا کردیم که خیلی خوب بود برای گرم شدن اما مشکل اصلی نمدار بودن چوب بود و باید با شعله کم و کوچک آتش کنده هم نمزدایی می شد تا شعله بگیره. حدودا یکساعتی با تولید باد برای نیمچه آتشمان به زور سعی در حفظ همین روزنه امید و خشک کردن کُنده و شعله ور شدنش داشتیم که در تمام این مدت چیزی جز دود (حاصل از خشک شدن چوب نمدار) نصیبمان نشد.اصلا "حسین" جنس غمش فرق میکند. این راه عشق پیچ و خمش فرق میکند!
*: حسرت دارم. حسرتی که گفتن دلیلش هم کراهت داره. امسال هم از دست دادم این ایام سوگواری رو. امسال هم با اینکه سید هستم و عذادار باید باشم اما...! خدایا ببخش و لطفی بکن بر این بنده احمقت و برگردونش به دامانت.
یکی از بهترین دوستانم،کسی که 2سال از زندگیم مشغله فکریِ من بود و تمام تلاشم برای حمایت و برطرف کردن حس های ناخوشایند و داشتن حس خوب و نشوندن لبخند رضایت روی صورتش بود، کسی که در هر شرایط زمانی و مکانی اگر نیاز به من داشت لحظه ای تنهاش نمی ذاشتم حتی اگر مشکلش چکه کردن شیر آشپزخونه منزلش بود، حتی اگر ترس از تنهاییش بود، حتی اگر نیاز به یه گوش شنوای خوب داشت، یا همراهی برای رفتن به سینما یا برای خرید کفشی همرنگ لباس مجلسی ای که تهیه کرده بود برای عروسی برادرش کل بازار سپه سالار رو 3 ساعت راه بریم و با حوصله سعی کنم تو تصمیم گیری کمکش کنم تا تردیدهای وسواسی برای خوب بودن تو مراسم عروسی برادرش از بین بره، حتی اگر هوس ذرت بخارپز یا آب میوه میکرد، یا ویار پاستا،پیتزا، تهران گردی یا خوردن کباب جیگر تو تهران و حال و هوای شمال رو داشتن یا خوردن هندونه وسط پاییز و...
حتی های دیگه ای هم هست.
کسی که خیلی راحت به من تذکر می داد.
کسی که انگشت معروفی داشت که حواله من میکرد بیشتر اوقات موقع بروز احساسات هیجانیش :)
کسی که حتی موقع سرکشی به بعضی از کارهای شرکتش کنارش بودم و همه حرفهاش رو میشنیدم تا سعی کنم موقعیتش رو همیشه درک کنم.
کسی که به تمام معنا در بدترین شرایط زندگیمون در کنار هم بودیم و پشتیبان همدیگه بودیم تا اون شرایط روحی مسخره شخصیمون رو فراموش کنیم.
کسی که بابت مسائل مختلفی خودم رو مدیونش میدونم حتی اگر سایرین چنین دِینی را سطحی و بدون دلیل بدونن.
5ماهی می شه که بعد از کشمکش های ساده و مسخره تماسی با هم نداریم. خیلی ساده اتفاق افتاد این کات شدن ها. من ناراحت از طرز دیدگاه جدیدش نسبت به نبودنم و اون شاکی از نبودنم و دور شدن از من. همیشه به شادی هاش خوشحال بودم و هستم. مخصوصا الان که خوشحالی زیادی براش اتفاق افتاده. یکی از بزرگترین شادی های زندگی هر فردی به نام ازدواج.
دلم مدتهاس برای دیدنش تنگ شده، برای عصبانی شدن هاش، برای خنده هاش، تیکه های سنگین و منظور دارش و حتی اون انگشت وسط معروفش ؛ اما بنا به دلایلی جلوی خودم رو میگیرم که تماسی نگیرم باهاش.
مثل اینکه مدتهاس بغضی تو گلوم گیر کرده.
به فیسبوکش سر میزنم و از دوست صمیمی مشترکمون حالش رو میپرسم و سعی میکنم بیخبر نمونم از حس و حالش اما همه اینها مسکن های موقتی می شن.
این نوشته تنها خالی شدن بعضی از حس های من رو امشب برام به ارمغان می یاره. (حتی خواننده این نوشته ها هر کسی میتونه باشه جز خودش یا افرادی که باهاش در تماس هستن.)
همین.
سولماز، بهترین های خدا رو برای هر دوتون آرزو میکنم.هرگز نخواستم لحظه ای لبخند رو ترک کنی و از وقتی که امیر وارد زندگیت شد خیالم راحت شد که دستهای مطمئنی گرمابخش سرمای تنهاییت شده. برای همین دور شدم کم کم ازت و وقتی تو درگیر لحظه های خوبت بودی با تمام دلتنگیم اصراری در کم کردن اون لحظه هاتون نداشتم. حالا تو فکر کن من بی معرفت شده بودم و شدم و تو رو هم می پیچوندم(اصطلاحی که ناراحتم کرد). به مردونگی امیر می بالم که تونست حس خوشبختی ای رو که لایقش بودی رو بهت هدیه کنه.
شادی های زندگیتون در کنار عزیزانتون و زیر سایه خدای بزرگ روز افزون باشه و سلامت و موفق باشین.
*: کج اصطلاح خاصی بود که برای موقعیت های مختلف(مثبت یا منفی) به هم نسبت می دادیم. بئو هم اصطلاحی است که کودکان روستاهای ییلاقی مازندران به پشه یا حشرات موزی میگفتند.
* اشک شادی حس سنگینی داره.
اصولا زمان سرعت زیادی داره و آدمی همیشه کم می یاره و زمان اضافی لازم داره! اما دو هفته ای می شه که به شدت احساس میکنم زمان زندگیم دوپینگ کرده و سرعتش خیلی بیشتر از قبل شده و من خیلی خیلی زمان اضافه لازم دارم.
باس یه کمیته ای واسه مبارزه با دوپینگ زمان باشه تا لااقلش مطمئن بشیم بازی جوانمردانه هست.
*: دوهفته اخیر ترافیک کاری زیادی دارم و اصلا وقت نکردم به کارهای مورد علاقه و شخصی خودم برسم و فقط دوبار برنامه برای خودم داشتم که هردو بار لذتبخش بود.
اِ!
حواسم هست که سه ســـــــــال گذشت از شروع خوب زندگی جدید بعضی ها!
بهترین آرزوها روداشتن کمه براشون.
خدا پشت و پناهشون.
یکشنبه مقابل فرمانده نیرو چنان رژه خفنی رفتیم که خودمان هم هنگ بودیم از نتیجه عزم و اراده راسخمون. 3 خیلی خوب از چنان مقامی واقعا ارزش خاصی داره.
*: آخرین رژه در این دوره و شاید در کل خدمت آخرین رژه در مقابل چنین مقامی انجام شد . رژه خوب حس غرور و افتخاری عجیب رو به رژه رونده هدیه میده.
دیشب یکی از خاطره انگیزترین شبهای این دوره بود. با اینکه همه اعتقاد دارند که در طول دوران زندگی هرگز دوران آموزشی فراموش نمی شه و هرگز به اون دوران نخواهیم رسید، اما دیشب رو با قاطعیت یکی از بهترین شبهای دوران اجباری (یا دوران وظیفه) خودم میدونم.
به طورکاملا اتفاقی،تیمی تهیه شد که کل سختی های دیشب رو با خوشی و جنگولک بازی پشت سر گذاشتیم و صبح با کمبود خوابی که داشتم اما پر توان و پر انرژی تر از همیشه بودیم.
از رقصیدن و دست زدن تو یگان موقع خاموشی برای رفع بی حوصلگی و کسلی اعضای تیم گرفته تا تنبیه من بخاطر همین جنگولک بازیها و همدل شدن بچه های دیگه تیم تو این حرکت مفرح و صداهای مختلفی که موقع رفتن نزد مقام ارشد از کل تیم به صورت خودجوش و کاملا هماهنگ و همدل و با صدای بلند شنیده میشد گرفته تا 4 بار دویدن مسافتی بالغ بر 1000 متر (مثلا به عنوان تنبیه یا زهر چشم گرفتن مقام ارشد عالی دیشب) و تصمیمات بچه ها برای اتحاد و ضد حال زدن به ارشد و ... همه و همه باعث عدم بریدن بچه ها شد.
مخصوصا وقتی که بعد از 3 ساعت اذیت و آزار به یگان برگشتیم و جلو یگان تو محوطه نشستیم و 10 نفری به تخمه شکستن مشغول شدیم و 3 نخ سیگار رو اشتراکا کشیدیم و جک گفتیم و خندیدیم تا مشت محکمی زده باشیم به جنگ روانی مقام ارشد عالی دیشب وتمام توطئه های روانیش رو خنثی کرده باشیم و با اعصاب و روانی آرام و شاد به خوابیدن بپردازیم!!!
*: "خیلی خوب" اصطلاحی است که در سیستم نظامی در زمان تشویق یگان و یا دسته و سازمان نظامی مربوطه از طرف مقام ارشد به عنوان یک دستور تشویقی و با صدای بلند و منقطع صادر میشود.
مروری بر اس.ام.اس های قدیمی ام داشتم.
و لبخندی،
که از لبانم جدا نشدند.
دردی در سینه؛
آهی سنگین
و حس شیرین آرزوی خوشبختی ات را داشتن.
همیشه یادآوری ات ترتیبی اینچنین دارد.
و هرگز حسرت را در این احساسات راه ندادم و نخواهم داد که خدا خواست و به من آرامشی میدهد زمانی که یاد آن استخاره می افتم.
من هم زندگی خودم را دارم و راه و مسیر خودم را. هرچند فعلا مسیر خاکیست.
* اگر چراغی روشن باشد، آن چراغ تنها از خوشبختی تو روشن میماند و لبخندت.