نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

لذت یک موسیقی و شعر خوب


بی هیچ اسمی می شه عاشق شد

بی هیچ ردّ آشنا رو خاک

من سالها عاشق شدم بی تو

یه حسِّ بی تفصیر وحشتناک


من عاشق رفتارهای تو

این ترس بی اندازه شیرینم

تو عاشق چیزی که پنهونه 

من عاشق چیزی که میبینم

بی هیچ اسمی می شه عاشق شد

جادوی این دلدادگی کم نیست

با عشق و بی تابی مدارا کن

حوّای من تقصیر آدم نیست


حس دلتنگیم رو بشناس، حس عاشقانه من

راز این خونه سکوته حرمت سکوت رو نشکن

اگه این ترانه هر شب سرش رو به در نکوبه

کی میدونه بی تو بودن واسه من بَده یا خوبه


دور از تو افتادم ولی هر شب

حس میکنم بسیار نزدیکی

خاموش شد فانوس من، ای کاش

عادت نمیکردم به تاریکی


بی هیچ اسمی می شه عاشق شد

بی هیچ نامی از تو یا از من

بیدار کن این چشمِ پنهون رو

این عادت هر روزه رو بشکن


بی هیچ اسمی می شه عاشق شد

جادوی این دلدادگی کم نیست

با عشق و بی تابی مدارا کن

حوّای من تقصیر آدم نیست



-عبدالجبار کاکایی-


* البته ترانه اصلی کمی متفاوت است با ترانه اجرا شده توسط رضا یزدانی. می توانید ترانه اصلی را از اینجا بخوانید

* ترانه زیبا را با صدای رضا یزدانی می توانید از اینجا دانلود کنید.

*تقدیم به تویی که هنوز خواننده این بلاگ نیستی. شاید برخی از این حرفها را حرفهای دلم بدانم.


با رسول یونان


خُب این کتاب رسول یونان خوب بود. بعضی از شعرهاش رو واقعا دوست داشتم و واقعا لذت زیادی بردم. بعضی هاش رو هم نه. اصولا نمی شه با تمام شعرهای یک شاعر معاصر در یک حس و حال رابطه عالی ای برقرار کرد. من به هر حال این کتاب رو دوست داشتم و از خریدم کاملا راضی هستم.

باید برم سراغ* کتابهای دیگه.



* به تذکر یک خواننده از "سراق" به "سراغ" اصلاح شد.

گزارش یک جشن داخلی


امروز به خودم حال دادم.

صبح رفتم قبرستان ظهیرالدوله و چند ساعتی رو اونجا گذروندم. کلی دور زدم.

البته اشکان و سارا هم گفتن دوست دارن همراهم بیان. چون سارا هنوز اونجا نرفته و تو این مدتی هم که اومده ایران از من قول گرفت که ببرمشون یه روز. کلی فضا براشون غریب بود و کلی سئوال که تو ذهن آدمهایی که اولین بار اونجا رو میبینن تو ذهنشون ایجاد شده بود.

ناهار به پیشنهاد اونا رفتیم رستوران راد. اصلا راضی نیستم بابت یه کبابی که میدونم نمیتونه خیلی خیلی خوب اشه 14 هزار تومان پول بدم. پیتزا خوردم و با پولی هم بابت پیتزاش دادم راضی نبودم. روکو و پیتزاهای خوبش رو با اون سُس دوست داشتنی و محیط خوبش ترجیح میدم به اینکه فقط رفته باشم رستوران راد و ... 

به هر حال برای اینکه ساز مخالف نباشم سعی کردم فقط هزینه کم پرداخت کنم تو انتخاب غذاهای خودم. کبابی که سرد بشه و نشه خوردش مشخصه کباب خوبی نیست. چون اگر گوشت بود مزش فرق نمیکرد و فقط سرد بود.این یه راه تشخیص کباب خوب و گوشت خالصه درونشه. نه پیاز و کلی مخلفات مسخره دیگه به اسم گوشت که داخلش میریزن و تا داغه باس بخوری و فک کنی خیلی عالی بوده.

بعدش رفتیم ناتالی سارا شیرینی خرید و رفتیم تا خونشون یه چایی با شیرینی ناتالی بزنیم.

قبل از رفتن به خونه رفتیم شهر پرندگان سر جمالزاده و "توکان" رو دیدیم. خیلی اُسکُلِ بانمکی بود. مربوط به فلات حارّه (اگه اشتباه ننوشته باشم) می شد. یه جُسّه کوچیک با یه منقار بزرگ و کلی رنگ آمیزی قشنگ که زیبایی خدا رو نشون میده. بعد خرید کردیم و رفتیم خونه واسه چایی.

تمام مدت دوست داشتم کسی کنارم بود که نبود. جوِّ دیگه. وقتی یکی دیگه دونفره باشن و اینا آدم هم سگ گیر میشه دیگه! اما گذشت. خوب و خوش هم بود. تا وقتی کنار بچه ها بودم سعی میکردم به خودم فکر نکنم. عصری ساعت 7 بود اومدم سمت خونه تو راه زنگ زدم  به مرضی و شوهر کچلش. گفتن بوستان هستن و رفتم اونجا. شهر کتاب رفتیم مرضی خرید کنه. من 15 هزار تومان کتاب خریدم واسه دلِ خودم. دوباره نتونستم جلو خودم رو بگیرم.

همش شعره. از شمس لنگرودی، رسول یونان، نزار قبانی.
دیوونم دیگه. کلی به خودم الکی الکی حال دادم نمیدونم چرا آخه.

خلاصه اینطوریا.

از کلی استرس و فشار فکری و روحی این دو هفته سعی کردم حداقل چند ساعتی خالی باشم.

تا حدی موفق بودم. اما مگه میشه زندگی رو اینطوری دایورت کرد؟!

والا!

الان هم میخوام برم بخونم یکیش رو. از رسول یونان شروع میکنم.

چه کسی مرا عاشق کرد؟



گزارش داخلی

 

خسته و سرد! 

همین. 

 

تنها "یک" معنا میدهد!


یکی از ویژگیهای بزرگ شدنت این است که تنها یک شانه، تنها یک سینه و تنها دستان یک فرد را برای گریه کردن و آرام شدن میخواهی.
مَرد که باشی بیشتر است.

از فازهای تخیلی من


فاز تخیلی برداشتم خفن.

لم دادم رو تختم کنار سیستم و موزیک شادی گذاشتم که نگو. هر کی ندونه فک میکنه چند سالیه ازدواج کردم و امروز زنم رفته مسافرت و خونه خالیه و تو تک تک سلولهای بدنم عروسیه! هر کی منو بشناسه فک میکنه که الان کنار زنم نشستم و دارم به خدا لبخند میزنم با یه چشمک!
کلا آدم ناجوری شدم ها. نگران خودمم هستم یه ذره. 

خانواده هم که احتمالا فک میکنن که وقتی فرزندشون چنین فازی داره یه خبرایی هست که رو نمیکنه. شاید واسه همینه که بعد از هر تماس تلفنی وقتی از کنار مادرم رد میشم میپرسه کی بود و من میگم دوستم بود و مادرم یه جوری که مثلا من نفهمم زیر چشمی نیگاه فازدار خوشحالی میکنه به من و من هم به رو خودم نمی یارم که دیدم نگاهش رو. اما اصولا در مواقع جدی من خندم میگیره و همین اخلاق احمقانم باعث میشه اونا بیشتر میرن تو فاز خودشون! 

آخه اینم شد زندگی؟! همه تو فاز خودشونن و فازها هم کاذب شده!

باس یه فکری به حال این فاز تخیلیم بکنم. برم بیرون یه کم دور بزنم و شاید بعد از مدتی یه سیگاری روشن کنم شاید این فاز بپره. اعصاب نذاشته واسم. 

یه سلِکشن واسه ماشین زدم.این آهنگ شادها رو هم داخلش هست. ;)
تو ماشین فازی میده ها. مخصوصا اگه موقع پخش شدن دستات رو از رو فرمون برداری و یه تکونی به این بدن لامصب بدی...

اصلا یه وضعیه ها. همینطور که داره آهنگها عوض میشه و من مینویسم اینجا، ریتمی پیچیده تو تن من که فک کنم اگه همینطوری ادامه بدم به نوشتن آخرش واستون کل متن آهنگها رو بنویسم و قر قرو در حال نوشتن باشم. اصلا یه وضعیه لا مصب...
آخه اینم شد زندگی؟!


بیانیه ای از درد


دوستان، عزیزان و مخاطبان گرامی در جامعه؛

باور بفرمایید،

باور بفرمایید بنده حقیر افسُرده نیستم .

شما برخی از حرفها و دردهای بنده را به صورت قالب تعریف شده جامعه  از آن در ذهنتان مرور میکنید و این همان اشتباه شما در شناخت بنده می باشد.
لطفا قابهای خودتان را در بنده تعریف نفرمایید.

بنده محیط مناسبی برای تعاریف قابگونه شما نبوده و نیستم.



حال این روزهای من


ستیز تگرگ و گلبرگ

مصاف آینه و الماسِ

پیکار کبریت و خرمن

نبرد اُرکیده و داسِ!



-ایرج جنّتی عطایی-

آینده چیز خاصی نیست


الان در آینده ی گذشته زندگی می کنم.

چه فکر می کردیم و چه شد.
با این درس دیگر برای آینده،خارق العاده ها را تصور نمیکنم.
آینده هم همچون الان است.
تصور معجزه از آینده جهل مطلق است.

حال دیروز من در چیتگر


تنها نشسته ام ...

چای مینوشم ،
وبغض می کنم!
هیچکس مرا به یاد نمیآورد!
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی!
و من ...
حتی آرزوی یکی نبودم!

+ سید حسین احمدپناه +