نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

ساده و پر انرژی


یه ناهار خوب در کنار یه آدم خـــــــوب دیروز برام اتفاق افتاد!
:)

از سیاست در رابطه بیزارم.

به اعتقاد من، آدمی در زندگی با تنها کسی که می تواند صادقانه حرف بزند و خودش را شرح دهد طرف مقابلش در زندگی شخصی هست. هر چند در حال حاضر عُرف جامعه چیزی غیر از این را به رسمیت می شناسد.

چون بسیاری از صداقت در رابطه شان (در مقابل طرف مقابل زندگیشان) نتیجه خوبی ندیده اند و به اصطلاح صداقت برخی از موضوعات را به هم ریخته برایشان. اما باید صداقت داشت. اینکه جنبه برخوردی طرف مقابلم در زندگی چه اندازه است نباید مقابل صادق بودنم بایستد و باید کاری کرد که طرف مقابل درک کند و به برخورد مناسب از صداقت برسد.

این اعتقاد من تنها در مقابل همسرم تعریف می شود. در مقابل دیگران صادقم در موارد اجتماعی و با شناخت طرفم صداقت بیشتری خرج خواهم کرد. زیرا که سخنی است که قبولش دارم :
« شادروان دکتر علی شریعتی: در مقابل صداقت، سیاست کردن همان خیانت است و در مقابل سیاست، صداقت کردن همان حماقت است. »

اما نزدیکتر از همسرم در زندگی کسی نخواهد بود و چطور با او سیاست کنم؟!
خسته می شم از دیدن این همه سیاست زدگی در زندگی شخصی اجتماع به اصطلاح با فرهنگمون.

من صادق خواهم بود با همسرم از بدو آشنایی تا به لحظه مرگ. حتی اگر از من دور شود باید بداند که حقیقتم چیست. 


لذتِ سازندگیِ تو!


زیبایی ات

مرا به آغوش بغض های تنهایی ام می رساند!
و نگاه تو 

سر منشاء تمام طوفان هایِ خاکسترِ درونِ من شد.

کمی درک کن

سکوتی را که تو از آن بیزار می شدی!


سالها بود کسی خانه تکانی ای در این دل ویرانه نکرده بود.

عادت تنهایی را تو بر هم می زدی 

و این لذتِ غریبی بود برای من!


-7 اسفند 90-

تو مرا بشناس


اگر نام مرا با الماس بنویسند
یا ننویسند، چه تفاوت؟
تو مرا بشناس
تو مرا بخوان
تو مرا دریاب.

-نادر ابراهیمی-

دردی که هنوز نمی خوانی از من

تمام اندوه و غم  این سالهای تنهایی

در حضور تو و دیدن چهره ات به آنی نیست میشد.

چگونه خودم را از آغوش و لمس تو دریغ کردم؟!
تمام این مدت ناراحتی من از خودم بابت ظلمی بود که به تو و بعد به خودم کردم!


آغوشت پناهی برای منِ غریب

و من

سرزمین امپراطوری تو!




سادگی


با فنجان چایی هم می توان مست شد؛

با بشقابی از میوه؛

با یک فیلم؛ 

با یک حرارت نگاه؛

...

به شرطی که آن که باید باشد،

باشد!



یک تماس تلفنی

دیروز بعد از 8 ماه رفتم کافه. البته تو این هشت ماه یکبار به پیشنهاد کسی چند دقیقه ای رو به خوردن یه شکلات داغ خوب توی یک کافه گذروندم. اما 8 ماهی می شد که به این صورت کافه نرفته بودم. داشتم چای ساده میخوردم مثل همیشه و گوش دادن به موزیک خوب کافه.

یکی از دوستان قدیمی رو هم دیدم. کمی حرف زدیم و ازشون جدا شدم و پشت میز خودم نشستم.

خوب بود. تو فکرم مثل همیشه بحث ها و سئوالاتی پیرامون فردی بود.

2 ساعتی رو سپری کرده بودم که تلفنم زنگ خورد و حالا در حال مکالمه از کافه خارج شدم. تلفنی که به شدت برای من انرژی ای خوب آورد و به طرز بسیار دوست داشتنی ای لذت بردم از همه زمانهایی که با اون تلفن شروع شد. بماند که 4 دقیقه آخر تماس هوای سنگینی داشت از اعجاب!




* همیشه اینگونه به قاضی میری؟! از همه آن الفاظ و اظهار نظرهای راجع به خودم ، بیشتر به این فکر میکردم که پشت این همه حرف چه اتفاقیه؟! انگار که تله یک مجموعه احساسات متضاد جمع شده در کنار هم را دست کاری کرده باشم! واقعا لجظه ای فکر نکردی چه گذشته در مکالمات گذشته آن موضوع مطرح شده؟!!! زمانی که فرصت و امان نمی دهی تا آرامت کنم از خودم خسته می شوم و از ...


* از اینکه راحت خودت را خالی میکنی ممنونم ازت. حداقل می فهمم بی اهمیت ترین نشدم!


بعد از سه سال

هوای سرد زمستونی،
شب جمعه و هوای سنگین من،

امامزاده صالح و خلوت غریبش.
یک دفعه شد. اینقدر خفه بودم که نیاز به یه جای غرمعمول داشتم. ساعت 9:40 شب از خونه زدم بیرون و رفتم سمت امامزاده صالح. نشکستم تا سبک بشم اما خوب بود. سه سالی میشد که نرفته بودم.

ساعت حدودا 2:30 صبح بود رسیدم خونه. دوس داشتم تا صبح تو خیابونها و اتوبانها رانندگی میکردم و به یاد گذشته برم دنبال حس های تنهایی و راحتی. سیگار هم چند نخی کشیدم. کسالت بار داره میشه.



من چه دانم؟


مرا گاهی کمان سازی، گهی تیر

تو تیری یا کمانی، من چه دانم؟!!



* هیچ وقت در شناخت و تحلیل فردی تا به این حد آشفته ذهن نشده بودم. تمام این آشفتگی و تمام لحظات سخت تحلیل برخوردهایت را دوست دارم. تمام لحظه هایش را ثانیه به ثانیه. با اینکه راحت نمیگذرد این لحظه ها و این زمان ها و تا حد زیادی تلخ با حس دوری از تو آمیخته هست اما از زمانی که برای تو خرج می شود رضایتمندم از خودم حتی اگر با حس های نا مناسب در آمیخته شود از فکرهای آنچنانی و خستگی و کلافگی و تردیدهای  ناخوشایندش. نقد زیادی بر تو دارم و گِله های بسیارتر از خودم. همه را خواهی شنید اگر فرصتی را بیابم. ... (و حرفهایی که خودت خواهی خواند یا شنید آن زمان)

خلاصه و کوتاه


همه دردِ من این است

که می پندارم؛

دیگر ای دوستِ من،

دوست نداری باشم!


-محمد علی بهمنی-


* دلیل تمام سر در گُمی این 2ماه اخیر من.

به عنوان یه درخواست: یادبگیر چگونه بازی دلت را بکنی!