نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

نوشته ها

مکانی برای تنهایی، خواندن، نوشتن و به اشتراک گذاشتن

از جامعه ای که در آن زندگی می کنیم!

من اعتقاداتی دارم در زمینه شرایط ازدواجم.

اعتقاداتی که برام تا به حال مهم بودن و شاید از همین جهت هنوز مجردم.

خودم دوس ندارم به اموال و وضعیت مالی طرف مقابلم در انتخابم توجه کنم. بنابراین علاقه ای ندارم کسی به شرایط مالیم توجه کنه.

علاقه ای ندارم کسی بابت شرایط مالی از من خوشش بیاد و به همین جهت هرگز اول ازدواج اندوخته ای ندارم برای ارائه. باید زندگی را دو نفره ساخت. برای همین هم هست که برخی ها فکر میکنند آینده نگر نیستم. کسی نمی بینه که من دوست ندارم تاثیری در انتخابش داشته باشه شرایط مالی ام. کسی درک نمیکنه که من به دنبال انتخاب همسر، همدم و شریک زندگی هستم نه چیز دیگری. کسی درک نمی کنه که دنبال آدم میگردم نه صرفا دنبال جنس مخالف. 

کسی دیدگاهش این نیست که برایم شرایط جسمانی طرفم مهم نیست چون از آیندده کسی خبر نداره و این معامله نیست که جنس سالم و خوب گیرت بیاد. این یه عهده. یه عهد محکم که باید دارای قدرت درک و همسو نگری باشی نه رفاه مادی. مادیات در زندگی نقش داره برای رفاه نه برای بهبود زندگی. مادیات در هر دوره ای از زندگی تغییر میکنه پس نمی شه بر اساس اون شروع کرد.

آدم باید جَنَم داشته باشه و تفکر. نه پول و ... انگیزه باید داشته باشه برای ساختن زندگی ای که دو طرف دوست دارن نه اینکه برای خودش پیش بره و یکی بیاد در کنارش تنها استفاده کنه وو شریک اسم خودش رو بزاره. من تن به ازدواج نمی دم اگر آدم لایقش پیدا نشه. آدمی که بشه بابت در کنارش بودن عهدی به طول زمان عمر زندگیت باهاش ببندی. برای همینم هست که هنوز تنها هستم از بُعد بسیار شخصی. برای همین هست که دیگران فکر می کنند من بی خیال زندگی هستم. 

این همه تغییرات در جامعتون رو نمی بینین؟!

این همه افزایش آمار طلاق رو نمی بینین؟!

این همه خیانت در عهدهایی که بسته می شه رو نمی بینین؟!

این همه بیماری عاطفی و جنسی رو نمی بینین؟!

چرا فکر میکنین که این ها همه از شرایط ظاهری زندگی نشئت میگیره؟!

چرا درست نمی بینین؟

چرا فکر می کنین با این تفکراتتون دارین انتخابی هوشمندانه میکنین؟!!!

انتخابی که با چیزی که به اصطلاح منطق می خونینش همراهه و باعث پیشگیری از حادثه تلخی به نام جدایی میشه؟!

جدایی های زیاده. جدایی هایی که حتی همراه با زندگی زیر یک سقف هم همراهه و نشون نمیده خودش رو.

نسل قبل از ما اینطور زندگی نکردن. اون موقع سرمایه ای نبوده که به اون نگاه کنن. انتخاب بر اساس اصولی بوده که باعث بالا بودن ظرفیت تعهدشون نسبت به هم می شده. 

دوستان، هم میهنان، خانم ها و آقایان عزیز، لطفا کمبودهای خود را در انتخاب هایتان دخیل نکنید. جسارت کنید و از کاهش شرایط مالی زندگی آیندتون با شرایط فعلی زندگیتون نترسید.

جسارت کنید و تصمیم قاطع بگیرید برای در کنار هم ساختن و نخواهید که با یک موقعیتی به نام ازدواج شرایط رفاه اجتماعیتون رو از همون اول تغییر بدین و افزایش شرایط مادی زندگی آیندتتون رو نسبت به زندگی حالتون رو رقم بزنین.

به انسان واقعی اعتماد کنید و سعی در دیدن وقایع انسانی و پتانسیل های طرفتان داشته باشید نه سعی در دیدن بدیهیات روشن طرف مقابلتان.

من هنوزم تنهام با سنی که از مرز نیم عمرم نیز گذشته است. اما بازهم تن به هر چیزی نمی دهم حتی اگر تنها بمانم و با دیدگاه رایج شده در جامعه از طرف ده ها تن نیز مردود شوم.

حتی اگر به فرهنگ خودتون اعتقادی ندارید لا اقال از فرهنگهای بیگانه تنها مُد و زیبایی ظاهری رو تقلید نکنید و از خوبی هایشان یاد بگیرید تا غنی شوید.

این یک حرف عادی نیست. به دیده خواهش و التماس و هرچیزی که تاثیری در شما دارد نگاه کنید برای بهبود سطح تفکر آینده همه ما.

پلان هدایت خدا

امسال عاشورا را لمس نکردم و نمی دانم به کجا خواهم رسید.
قاری تقدیر شده مسابقات قرآنی در دوران 7 سالگی تا 14 سالگی و حال حتی ...!
آقاجان بنده ای بیش نیستیم. خدایا، همه ما را به سوی خود بیشتر هدایت کن. کمه به خدا. کمه . از 1400 سال پیش پلان هدایتت همین بوده. قبول کن باید پلان هدایتت رو عوض کنی.

جواب نده. فک کن روش.
بوس بوس!



+: خوانندگان گرامی لطفا بحث ایدئولوژی را با بنده باز نفرمایید وقتی از ایدئولوژی بنده بی اطلاع هستید. این تنها یک نوشته هست از روی نظر شخصی. لطفتان افزون

شکستن تعریف دارد

وقتی که اینطور می بینمت و حس می کنمت میشکنم.
اینگونه نباش.
آنگونه باش که بودی.

واجبات


باید که با خودم حرف بزنم.

باید که با خودم حرف بزنم.

باید که با خودم حرف بزنم.


آبانی خوب و سرد

دلم برای برف تو آبان ماه اونم به این شدت تنگ شده بود.

امروز که بیدار شدم ساعت 6، اولین کاری که کردم بیرون رو دیدم. اتفاقا اصلا هواشناسی و این اخبار رو گوش نداده بودم. دیروز کلا تی.وی خاموش بود. اما سرمای خوبی که تو اتاقم بود میگفت برف باید باشه. با دیدن سفیدی کلی ذوق کردم و سریع یه چایی لیمو ریختم و خوردم.

کل روز داشتم از پنجره بیرون رو نگاه میکردم و واسه همین که دیدم خوب باشه تو شرکت سیستم کامپیوتر رو طوری روی میز جابجا کردم که از پنجره بیرون رو ببینم راحت.

همش هوای لویزان، چیتگر، پارک ملت، صاعی، لاله و ... (کلی جاهای خوب دیگه) تو سرم بود و دوس داشتم همین امروز همشون رو لمس کنم.

دلم طاقت نیاورد و تو تنهایی خودم رفتم چیتگر . 2 ساعت بیشتر اونجا تنها میچرخیدم. همه جای پارک رو رفتم. چایی خوردم زیر برف و تو تاریکی هوا به بارش برف تو آمسمون نگاه میکردم. گاهی هم یه دونش رو زیر نظر میگرفتم و تا وقتی لمس کنه زمین رو همراهیش میکردم. چایی خوردم، سیگارم رو روشن کردم اما بیشتر از یه دونه دلم نیومد بکشم.

همه تنهاییم رو تو این طبیعت گم کردم. تیکه تیکه جا گذاشتم تو کل پارک. اما...

یه لحظه، کل این تنهایی با حجمی چندین برابر به سمتم حجوم آورد. سنگین بود. انگار که زیر برف سنگین شدن. و بعدش مسلما اتفاقی غیر از پرواز بود برای روحم.

نمیتونستم برم خونه با این حجم سنگین. موندم و ساکت شدم تا موزیک کار خودش رو بکنه.

سیمین غانم.

رضا یزدانی.

اِبی.

سیاوش.

داریوش.

و ...

24 تِرَک موزیک کافی بود شاید برای شکستن از این سنگینی. نمیدونم کدومشون کار اصلی رو کرد. بعد نیم ساعتی چُرت زدم و با خواهر و داماد تماس گرفتم بیان پیشم. اومدن و کلی باهاشون برف بازی کردیم. مونا و یکی از اقوامش هم با اونا اومدن. آش خوردیم و بعد از برف بازی و عکس یه نسکافه زدم. خوب شدم اما. سبکم. باید سعی کنم دوباره به خدا نزدیک بشم. باید برم سمتش. نمیشه بدون اون بود. نمیشه مستقل شد ازش.

خدایا شکرت بابت همه این نعمتهایی که دادی. بابت همه حکمتهایی که حتی به این روزم انداختن و انداختم. 

سفر

پرنده ها به تماشای بادها رفتند...!

3 روز بعد از سالها


مدتهاس دنبال عصار بودم. دنبال صداش، دنبال پیوستهایی که با صداش همیشه می یاد تو ذهنم. دنبال کار جدیدش. خیلی غیبت داشت. 1ماه پیش بود که از بچه های روزنامه نگار و فرهنگی که هنوز هم باهاشون در ارتباطم سراغ گرفتم تا شاید اونا خبری داشته باشن ازش. خبر آمد که یک ماه دیگر آلبوم جدیدش می یاد تو بازار. کلی خوشحال و سرخوش شدم و منتظر بودم. 3روزه که خریدم آلبوم جدیدش رو. لحظه های خوبی رو دارم باهاش.

عصار یکی از منتخب های من بوده همیشه. سلیقه هست دیگه. شاید دیگران زیاد راضی نباشن. اما من بهش نیاز دارم واسه زندگی. زندگی فقط تنفس نیست!


با برخی از قطعات این آلبومش عجین شدم نافرم. هنوز زیاد نگذشته از بودنش اما تو لیست بایدهای روزانه موسیقی من قرار گرفته.


و من در خودم

اتفاق جالبی داره می افته فک کنم!

اینکه میگم فک کنم بابت اینه که هنوز مطمئن نیستم.

اینکه میگم مطمئن نیستم بابت عدم شناختیه که باید داشته باشمه.

اینکه میگم عدم شناختم، بابت عدم ارتباط بیشتر و نزدیکتره.

اینکه میگم عدم ارتباط بیشتر و نزدیکتر، بابت ....

(و از این دست)

.

.

خسته ام از خودم. 

اوضاع خوبه ها. دارم کار میکنم. خیلی هم  درگیر کارای این مجموعه هستم و دست تنها. اما موضوع بر روی اتفاق دیگه ای هست. دارم اعتماد و اطمینانم را به خودم و از خودم از دست میدم . حس هایی اینچنین. این اصلا خوب نیس. اصلا. اونم تو این سن و شرایط زندگیِ من.

برای صبحی بارانی و بارانی اینچنین-2

باران خزانی بر بام
باد 
آکنده اندوه 
تکه های بهار را که در قلبم جا نهادی 
کجا بگذارم



-شمس لنگرودی-

برای صبحی بارانی و بارانی اینچنین-1

بر سرم سایه نکن
بگذار 
باران

کمی از روزهایی که با تو خاطره نکرده ام را
با خود ببرد.



-نگین آذر-